قصههای بهرنگ/پیرزن و جوجه طلاییاش
پیرزن و جوجهی طلاییاش پیرزنی بود که در دار دنیا کسی را نداشت غیر از جوجهی طلاییاش. این جوجه را هم یک شب توی خواب پیدا کرده بود. پیرزن روشور درس می کرد و می برد سر حمامها می فروخت. جوجه طلایی هم در آلونک پیرزن و توی حیاط کوچکش دنبال مورچه ها و عنکبوتها می گشت. از دولت سر جوجه طلایی هیچ مورچهای جرئت نداشت قدم به خانهی پیرزن بگذارد. حتی مورچه سوارههای چابک و درشت. جوجه طلایی مورچهها را خوب و بد نمیکرد. هم جورشان را نک می زد می خورد. از پس گربههای فضول هم برمیآمد که همه جا سر میکشند و به خاطر یک تکه گوشت همه چیز را به هم میزنند. حیاط پیرزن درخت گردوی پرشاخ و برگی هم داشت. فصل گردو که میرسید، کیف جوجه طلایی کوک می شد. باد میزد گردوها میافتاد، جوجه میشکست و میخورد. عنکبوتی هم از تنهایی و پیری پیرزن استفاده کرده توی رف، پشت بطریهای خالی تور بافته دام گسترده بود و تخم میگذاشت. پیرزن روزگاری توی این بطریها سرکه و آبغوره و عرق شاه اسپرم و نعناع پر میکرد و از فروش آنها زندگیش را در میآورد. اما حالا دیگر فقط روشور درست میکرد. بطریهای رنگارنگش خالی افتاده بود. عنکبوت دلش از جوجه طلایی قرص نبود. همیشه فکری بود که آخرش روزی گرفتار منقار جوجه طلایی خواهد شد. بخصوص که چند دفعه جوجه او را لبهی رف دیده بود و تهدیدش کرده بود که آخر یک لقمهی چپش خواهد کرد. چند تا از بچههای عنکبوت را هم خورده بود. از طرف دیگر جوجه طلایی مورچههای زرد و ریزهی خانه را ریشهکن کرده بود که همیشه به بوی خردهریزی که پیرزن توی رف میانداخت، گذرشان از پشت بطریهای خالی میافتاد و برای عنکبوت شکار خوبی به حساب میآمدند. شبی عنکبوت به خواب پیرزن آمد و بش گفت: ای پیرزن بیچاره، هیچ میدانی جوجهی پررو مال و ثروت ترا چطور حرام میکند؟ پیرزن گفت: خفه شو! جوجه طلایی من اینقدر ناز و مهربان است که هرگز چنین کاری ن میکند. عنکبوت گفت: پس خبر نداری. تو مثل کبکها سرت را توی برف میکنی و خیالهای خام میکنی. پیرزن بی تاب شد و گفت: راستش را بگو ببینم منظورت چیست؟ عنکبوت گفت: فایدهاش چیست؟ قر و غمزهی جوجه طلایی چشمهات را چنان کور کرده که حرف مرا باور نخواهی کرد. پیرزن با بی تابی گفت: اگر دلیل حسابی داشته باشی که جوجه طلایی مال مرا حرام میکند، چنان بلایی سرش میآورم که حتی مورچهها به حالش گریه کنند. عنکبوت که دید پیرزن را خوب پخته است، گفت: پس گوش کن بگویم. ای پیرزن بیچاره، تو جان میکنی و روشور درست میکنی و منت این و آن را میکشی میگذارند روشورهات را میبری سر حمامهاشان میفروشی و یک لقمه نان در میآوری که شکمت را سیر کنی، و این جوجهی پررو و شکمو هیچ عین خیالش نیست که از آن همه گردو چیزی هم برای تو کنار بگذارد که بفروشیشان و دستکم یکی دو روز راحت زندگی کنی و شام و ناهار راست راستی بخوری. حالا باور کردی که جوجه طلایی مالت را حرام میکند؟ پیرزن با خشم و تندی از خواب پرید و برای جوجه طلایی خط و نشان کشید. صبح برای روشور فروختن نرفت. نشست توی آلونکش و چشم دوخت به حیاط، به جوجه طلایی که خیلی وقت بود بیدار شده بود و بلند شدن آفتاب را تماشا میکرد. جوجه طلایی آمد پای درخت گردو، بش گفت: رفیق درخت، یکی دو تا بینداز، صبحانه بخورم. درخت گردو یکی از شاخه هاش را تکان داد. چند تا گردوی رسیده افتاد به زمین. جوجه طلایی خواست بدود طرف گردوها، داد پیرزن بلند شد: های جوجهی زردنبو، دست بشان نزن! دیگر حق نداری گردوهای مرا بشکنی بخوری. جوجه طلایی با تعجب پیرزن را نگاه کرد دید انگار این یک پیرزن دیگری است: آن چشمهای راضی و مهربان، آن صورت خوش و خندان و آن دهان گل و شیرین را ندید. چیزی نگفت. ساکت ایستاد. پیرزن نزدیک به او شد و با لگد آن طرفتر پراندش و گردوها را برداشت گذاشت توی جیبش. جوجه طلایی آخرش به حرف آمد و گفت: ننه، امروز یکجوری شدهای. انگار شیطان تو جلدت رفته. پیرزن گفت: خفه شو!.. روت خیلی زیاد شده. یک دفعه گفتم که حق نداری گردوهای مرا بخوری. میخواهم بفروشمشان. جوجه طلایی سرش را پایین انداخت، رفت نشست پای درخت. پیرزن رفت توی آلونک. کمکی گذشت. جوجه پا شد باز به درخت گفت: رفیق درخت، یکی دو تای دیگر بینداز ببینم این دفعه چه میشود. امروز صبحانهمان پاک زهر شد. درخت یکی دیگر از شاخهای پرش را تکان داد. چند تا گردو افتاد به زمین. جوجه تندی دوید و شکست و خوردشان. پیرزن سر رسید و داد زد: جوجه زردنبو، حالا به تو نشان میدهم که گردوهای مرا خوردن یعنی چه. پیرزن این را گفت و رفت منقل را آتش کرد. آنوقت آمد جوجه طلایی را گرفت و برد سر منقل و کونش را چسباند به گلهای آتش. کون جوجه طلایی جلزولز کرد و سوخت. درخت گردو تکان سختی خورد و گردوها را زد بر سر و کلهی پیرزن و زخمیش کرد. پیرزن جوجه را ولش کرد اما وقتی خواست گردوها را جمع کند، دید همه از سنگند. نگاهی به درخت انداخت و نگاهی به جوجه و خودش و رفت تو آلونکش گرفت نشست. جوجه طلایی کنج حیاط سرش را زیر بالش گذاشته، کز کرده بود. گاهی سرش را در میآورد و نگاهی به کون سوختهاش میانداخت و اشک چشمش را با نوک بالش پاک میکرد و باز توی خودش میخزید. پیرزن چشم از جوجه طلاییش برن میداشت. نزدیکهای ظهر باد برخاست، زد و گردوها را به زمین ریخت. جوجه از سر جاش بلند نشد. باز باد زد و گردوهای دیگری ریخت. جوجه طلایی همینجور توی لاک خودش رفته بود و تکان نمیخورد. تا عصر بشود، گردوها جای خالی در حیاط پیرزن باقی نگذاشتند. پیرزن همینجور زل زده بود به جوجه طلاییش و جز او چیزی نمیدید. ناگهان صدایی شنید که میگفت: ای پیرزن شجاع، جوجه زردنبو را سر جاش نشاندی. دیگر چرا معطل میکنی؟ پاشو گردوهات را ببر بفروش. آفتاب دارد مینشیند و شب در میرسد و تو هنوز نانی به کف نیاوردهای. پیرزن سرش را برگرداند و دید عنکبوت درشتی دارد از رف پایین میآید. لنگه کفشی کنارش بود. برش داشت و محکم پرت کرد طرف عنکبوت. یک لحظه بعد، از عنکبوت فقط شکل تری روی دیوار مانده بود. آنوقت پیرزن با گوشهی چادرش اشک چشمهایش را خشک کرد و پاشد رفت پیش جوجه طلاییش و بش گفت: جوجه طلایی نازی و مهربان من، گردوها ریخته زیر پا، نمیخواهی بشکنی بخوریشان؟ جوجه طلایی بدون آنکه سرش را بلند کند گفت: دست از سرم بردار پیرزن. به این زودی یادت رفت که کونم را سوختی؟ پیرزن با دست جوجه طلاییش را نوازش کرد و گفت: جوجه طلایی نازی و مهربان من، گردوها ریخته زیر پا. نمیخواهی بشکنی بخوریشان؟ جوجه طلایی این دفعه سرش را بلند کرد و تو صورت پیرزن نگاه کرد دید آن چشمهای راضی و مهربان، آن صورت خوش و خندان و آن دهان گل و شیرین باز برگشته. گفت: چرا نمیخواهم، ننه جان. تو هم مرهم به زخمم میگذاری؟ پیرزن گفت: چرا نمیگذارم، جوجه طلایی نازی و مهربان من. پاشو برویم تو آلونک. ✵✵✵ آن شب پیرزن و جوجه طلایی سر سفره شان فقط مغز گردو بود. صبح هم پیرزن پا شد هر چه تار عنکبوت در گوشه و کنار بود، پاک کرد و دور انداخت. |
این اثر در ایران، کشوری که برای اولین بار در آنجا منتشر شده است، در مالکیت عمومی قرار دارد. همچنین در ایالات متحده هم طبق بخشنامه 38a دفتر حق تکثیر ایالات متحده در مالکیت عمومی قرار دارد. در مورد اشخاص حقیقی این بدین معنا است که مؤلف این اثر قبل از ۳۱ مرداد ۱۳۵۹ درگذشته یا اینکه از تاریخ مرگش بیش از ۵۰ سال گذشته است. در مورد اشخاص حقوقی نیز نشان دهنده این است از تاریخ اولین انتشار اثر بیش از ۳۰ سال گذشته است. |