پرش به محتوا

فرهنگ نفیسی/ا (عربی)

از ویکی‌نبشته

ا–ع. حرف اول از حروف الفبای ابجدی و ابتنی و آنرا الف تلفظ کنند و در حساب جمل یک باشد و بر دو قسم است: لیّنه که آن را الف گویند و متحرّکه که آنرا همزه و الف همزه نیز گویند. و الف لینه گاه منقلب از واو باشد مانند الف دعا و گاه منقلب از یا باشد مانند رهی و باع و گاه منقلب از همزه باشد مانند آثر و راس و گاه باشد که منقلب از هیچیک از آنها نبود مانند الف الی و حتی و متی و اذا. و قسم دیگر از الف لینه الف فاصله است که پس از واو جمع در فعل ماضی و مضارع منصوب و مجزوم و امر غایب و امر حاضر و اسمای مضاف و آنچه مانند آنها باشد مینویسند تا آنکه فاصله شود بین آنها و بین مابعدشان در صورتیکه ضمیر به آنها ملحق نشده باشد و الفی که میان نون جمع مؤنث و نون ثقیله مینویسند مانند افعلنان و از اقسام الف لینه است الف علامت رفع در تثنیه و مانند آن چون زیدان و اثنان و الفی که در حکایت واقع میشود مانند متا و الفی که بدل تدوین است که پس از فتحه نوشته میشود و در تلفظ نمی‌آید مگر بحالت وقف چون ضربت زیدا و ضمیر تثنیه در فعلا و یفعلان و الف تأنیث در حبلی و فضلی و الفی که با نون زیاد شود در مثل سکران و عمران و الفی که بدل نون خفیفه نوشته شود و در تلفظ باید مگر بحالت وقف مانند لتسعاً بالناصیة و الف صله پس از حرف ووی مفتوح زیاد کنند مقل آنکه العتاب و و اصاب العتابا و اصابا گویند هر گاه در قافیه واقع شود. و نیز الفی که در جمع مذکر غیرسالم زیاد کنند خواه در وسط کلمه باشد مانند مساجد و افاضل و صحاری و یا در ماقبل آخر آن مانند جبال و اقوام و حکام و بنات و ثقات و یا در وسط و آخر آن مانند خطایا. و همچنین است الف جمع مؤنث سالم که در ماقبل آخر آن در میآید مانند مسلمات و الف ندبه مانند وازیدا و الف استغاثه مانند یازیدا و الف تعجب مانند یاعجبا و الف واژه ناخوانا که در آخر کلمه است مانند حمراء و صحراء و الف اسم مؤنث بعد از حرف اول و آخر مانند عاشوراء و الف جمع در آخر کلمه مانند شهداء و انبیاء و الف مقصوره در وسط و آخر کلمه مانند قصاوی و الف مصدر مانند رضوان و طغیان و قتال و تضراب و الف جمع مانند سکاری و الف تثنیهٔ اسمی مانند رجلان و اسم موصولی مانند اللذان و اسم اشاره‌ای مانند هذان و ضمیر مانند ها و انتما و الف متحرکه که همزه نیز گویند یا اصلی است مانند اَلِفَ و اَنِفَ در افعال و اذ و اذا در اسماء و انت و انتما و انا و جز آن در ضمایر و الی و اِنً و اَنَ و اَن و اِن در حروف و یا آنکه فعلیه میباشد در اسم مفرد مانند احمد و احسن و اسم تفضیل و تقصیر مانند افضل و اجهل و در مصدر مانند اکرام و در فعل ماضی چون اَکْرمَ و در فعل مضارع و امر غایب مانند اَخرُجُ و لِاَخرُجْ و امر حاضر از باب افعال مانند اَکرِمْ و در اوایل جمع الوان و انبیاء و اوانی و افلس و ابنیه و اسنة و یا وصلیه در افعال مانند اِنقسمَ و اِستخرجَ و اِحْمرَ و اِعشوَ شبَ و جز آنها در مصادر مانند انقسام و استخراج و احمرار و امثال آن و در همه صیغه‌های امر غیر از باب افعال و در موصولات مانند الذی و التی و جز آن در اسماء مانند ابن و اسم و اِست و امرء و دو حرف تعریف یعنی ال و ام و حروف قسم چون اَیْمَ و کلیةَ همزه‌ای را که در کلام میآورند یا برای ندای نزدیک است مانند ازید یعنی با زید و یا برای استفهام چون ازید عندک ام عمروُ گاه آنرا به ما بدل میکنند مانند هذا الَذی بجای اذا الذی و گاه همزه را در معنی استفهام استعمال نمی‌کنند و در این صورت دارای یکی از هشت معنی ذیل است: اول برای تسویه که همزه داخل شود بر جمله‌ای و ام عاطفه بر جملهٔ دیگر ضدّ جملهٔ اول مانند سواء علهیم ءانذرتهم ام لم تنذرهم. دوم انکار ابطالی نحو افاصیقکم ربَکم بالبنین و در این صورت دلالت میکند بر اینکه مابعدش غیر واقع و مدّعی آن کاذب است.

سوم انکار توبیخی مانند اتعبدون ما تنحتون و در این صورت دلالت می‌کند بر اینکه مابعدش واقع شده ولی فاعل آن سزاوار ملامت است. چهارم تقریر که دلالت می‌کند بر اینکه متکلم بر می‌انگیزاند مخاطب را بر اقرار و اعتراف امریکه ثبوت آن یا نفی آن مستقرّ است در نزد متکلم چون اضربت زیداً برای تقریر فعل و اانت ضربت زیداً برای تقریر فاعل و ازیداً ضربت برای تقریر مفعول. پنجم استهزاء و تهکم چون اصلواتک تأمرک ششم امر چون ااسلمتم یعنی اسلموا. هفتم تعجب چون الم تر الی ربک کیف مد الظل. هشتم استبطاء یعنی دونگی مانند الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم: نرسیده است برای مؤمنین آنوقت که نرم شود دلهای ایشان