فرخی سیستانی (قصاید)/گفتم: گلست، یا سمنست آن رخ و ذقن؟
ظاهر
گفتم: گلست، یا سمنست آن رخ و ذقن؟ | گفتا:یکی شکفته گلست و یکی سمن | |||||
گفتم: در آن دو زلف شکن بیش یا گره؟ | گفتا:یکی همه گرهست و یکی شکن | |||||
گفتم: چه چیز باشد زلفت در آن رخت؟ | گفتا:یکی پرند سیاه و یکی پرن | |||||
گفتم: دو زلف تو چه فشانند بر دو رخ؟ | گفتا: یکی به تنگ عبیر و یکی به من | |||||
گفتم: زمن چه بردند آن نرگس دو چشم؟ | گفتا: یکی قرار تو برد و یکی وسن | |||||
گفتم: تن من و دل من چیست مر ترا؟ | گفتا: یکی میان منست و یکی دهن | |||||
گفتم: بلای من همه زین دیده و دلست | گفتا: یکی از این دو بسوز و یکی بکن | |||||
گفتم: مرا دو بوسه فروش و بها بخواه؟ | گفتا: یکی به جان بخر از من یکی به تن | |||||
گفتم: که جان طلب کنی از من به بوسهای | گفتا: یکی همی ز تو باشد یکی ز من | |||||
گفتم: دو چیز چیست ز روی تو خوبتر | گفتا: یکی سخاوت صاحب یکی سخن | |||||
گفتم: که نام صاحب و نام پدرش چست | گفتا: یکی خجسته پی احمد یکی حسن | |||||
گفتم: رضا و خدمت صاحب چه کم کند | گفتا: یکی نیاز ولی و یکی محن | |||||
گفتم: دو دست خواجه چه چیزست جودرا | گفتا: یکی خجسته مکان و یکی وطن | |||||
گفتم: دو گونه طوق به هر گردن افکند | گفتا: یکی ز شکر فکند و یکی ز من | |||||
گفتم: دلش چه دارد و عقلش چه پرورد | گفتا: یکی مودت دین و یکی سنن | |||||
گفتم: چه پیشه دارد مهر و هوای او | گفتا: یکی ملال زداید یکی حزن | |||||
گفتم: چه چیز یابد ازو ناصح و عدو | گفتا: یکی نوازش و خلعت یکی کفن | |||||
گفتم: موافقان را مهر و هواش چیست | گفتا: یکی سلیح تمام و یکی مجن | |||||
گفتم: که گر دو تیر گشاید سوی چگل | گفتا: یکی چگل بستاند یکی ختن | |||||
گفتم: که گر دو نامه فرستد سوی عمان | گفتا: یکی عمان بستاند یکی عدن | |||||
گفتم: چه باد حاسد او وان دگر چه باد | گفتا: یکی به مادر غمگین یکی به زن |