فرخی سیستانی (قصاید)/کاشکی کردمی از عشق حذر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فرخی سیستانی (قصاید) از فرخی سیستانی (کاشکی کردمی از عشق حذر) |
' |
کاشکی کردمی از عشق حذر | یا کنون دارمی از دوست خبر | |||
ای دریغا که من از دست شدم | نوز ناخورده تمام از دل بر | |||
چون توان بود برین درد صبور | چون توان برد چنین روز به سر | |||
عشق با من سفری گشت و بماند | مونس من به حضر خسته جگر | |||
دور بودن زچنان روی، غمیست | هر چه دشوارتر و هر چه بتر | |||
پیک غزنین نرسیدهست که من | خبری یابم از دوست مگر | |||
سفر از دوست جدا کرد مرا | گم شود از دو جهان نام سفر | |||
من شفاعت کنم امسال ز میر | تا مرا دست بدارد به حضر | |||
میر یوسف پسر ناصر دین | لشکر آرای شه شیرشکر | |||
چون شه ایران والا به نسب | با شه ایران همتا به گهر | |||
آنکه بر درگه سلطان جهان | جای او پیشتر از جای پسر | |||
همه نازیدن میر از ملک است | زین ستودهست بر اهل هنر | |||
همچنان درخور از روی قیاس | کان ملک شمسست این میر قمر | |||
ملک او را به سزا دارد از آنک | یادگارست ملک را ز پدر | |||
لاجرم میر گرفتهست مدام | خدمت او چو نماز اندر بر | |||
روز و شب پیش همه خلق زبان | به ثنا گفتن او دارد تر | |||
همه از دولت او جوید نام | همه در خدمت او دارد سر | |||
تا ثنای ملک شرق بود | به ثنای دگران رنج مبر | |||
این هم از خدمت باشد که ز من | بخرد مدح شه شرق به زر | |||
دوستان را دل از اینگونه بود | دوستاران را زین نیست گذر | |||
شاد باد آن هنری میر که هست | پادشاهی و شهی را درخور | |||
آن نکو سیرت و نیکو مذهب | آن نکو منظر و نیکو مخبر | |||
آنکه اندر سپه شاه کسی | پیش او نام نگیرد ز هنر | |||
چون عطا بخشد اقرار کنی | که جهان را بر او نیست خطر | |||
چون به جنگ آید گویی که مگر | نرسیدهست بدو نام حذر | |||
از حریصی که به جنگست مثل | جنگ را بندد هر روز کمر | |||
دشمنان را چو کمان خواهد میر | هیچ امید نماند به سپر | |||
همه کتب عرب و کتب عجم | بر تو برخواند چون آب ز بر | |||
سخنانش همه یکسر نکتست | چون سخن گوید تو نکته شمر | |||
تا همی سرخ بود آذرگون | تا همی سبز بود سیسنبر | |||
تا بود لعلی نعت گل نار | چون کبودی صفت نیلوفر | |||
شادمان باد و به کام دل خویش | آن پسندیده خوی خوب سیر | |||
نیکوانی چو نگار اندر پیش | دلبرانی چو بهار اندر بر | |||
همچو این عید به شادی و خوشی | بگذاراد و هزاران دگر |