فرخی سیستانی (قصاید)/چه فسون ساختند و باز چه رنگ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فرخی سیستانی (قصاید) از فرخی سیستانی (چه فسون ساختند و باز چه رنگ) |
' |
چه فسون ساختند و باز چه رنگ | آسمان کبود و آب چو زنگ | |||
که دگرگون شدند و دیگرسان | به نهاد و به خوی و گونه و رنگ | |||
آن شد از ابر همچو سینهی غرم | وین شد از برگ همچو پشت پلنگ | |||
زیر ابر اندر آسمان خورشید | خیره همچون در آب تیره نهنگ | |||
زیر برگ اندر آب پنداری | همچو در زیر روی زرد زرنگ | |||
آب گویی که آینهی رومیست | برسرش برگ چون بر آینه زنگ | |||
وز دژم روی ابر پنداری | کسمان آسمانه ایست خلنگ | |||
آب روشن به جوشن اندر شد | چون سواران خسرو اندر جنگ | |||
خسرو پر دل ستوده هنر | پادشه زادهی بزرگ اورنگ | |||
آنکه نام پیمبری دارد | که بسی جایگاه کرده به چنگ | |||
آنکه دو دست راد او بزدود | ز آینهی رادی و بزرگی زنگ | |||
نیست فرهنگی اندر این گیتی | که نیاموخت آن شه، آن فرهنگ | |||
ماه با فر او ندارد فر | کوه با سنگ او ندارد سنگ | |||
سایهی تیغش ار به سنگ افتد | گوهر از بیم خون شود در سنگ | |||
تلخی خشمش ار به شهد رسد | باز نتوان شناخت شهد از فنگ | |||
هر کجا بوی خوی او باشد | بر توانی گرفت مشک به تنگ | |||
هر کجا دست راد او باشد | نبود هیچ کس ز خواسته تنگ | |||
هر کجا او بود نیارد گشت | زفتی و نیستی به صد فرسنگ | |||
هر کجا نام او بری نبود | بد و بیغاره و نکوهش و ننگ | |||
هر که پردلتر و دلاورتر | نکند پیش او به جنگ درنگ | |||
ای جهان داوری که نام نکو | سوی تو کرد زان جهان آهنگ | |||
آفرینندهی جهان به تو داد | نیروی رستم و هش هوشنگ | |||
نشود بر تو زایچ روی به کار | هیچ دستان و تنبل و نیرنگ | |||
خسروا خوبتر ز صورت تو | صورتی نیست در همه ارتنگ | |||
دشمن تو ز تو چنان ترسد | که ز باز شکار دوست کلنگ | |||
زهرهی دشمنان به روز نبرد | بر درانی چو شیر سینهی رنگ | |||
تا به روم اندرون نیاید چین | تا به چین اندرون نیاید زنگ | |||
شاد باش و دو چشم دشمن تو | سال و مه از گریستن چو وننگ | |||
دست و گوش تو جاودان پر باد | از می روشن و ترانهی چنگ | |||
مهرگانت خجسته باد و دلت | برکشیده بر اسب شادی تنگ |