پرش به محتوا

فرخی سیستانی (قصاید)/چندانکه جهانست ملک شاه جهان باد

از ویکی‌نبشته
فرخی سیستانی (قصاید) از فرخی سیستانی
(چندانکه جهانست ملک شاه جهان باد)
  چندانکه جهانست ملک شاه جهان باد با دولت پاینده و با بخت جوان باد  
  تا بود ملک شهرده و شهرستان بود همواره چنان شهرده و شهرستان باد  
  چونانکه ازو عالمی از بد به امانند جان و تن او از همه بدها به امان باد  
  شاهان جهان را ز نهیبش تن و جان نیست جان و تن شاهانش فدای تن و جان باد  
  آن کز تن او هرگز کم خواهد مویی در حسرت و اندیشه چنان ایلک و خان باد  
  تا خواسته با قارون در خاک نهانست بدخواه و بداندیشش در خاک نهان باد  
  آن را که به کین جستن او تیر و کمان خواست بیرون شدش از گیتی با تیر و کمان باد  
  در کینه‌ی او کینه گزاران جهان را آنجا که همه سود بجویند زیان باد  
  وان کس که نباشد به جهانداری او شاد مقهور و نگونسار و نژند دو جهان باد  
  دستش به رسانیدن ارزاق ضمان شد بختش به همه خوبی و نیکیش ضمان باد  
  هر کار که کرده‌ست ستوده‌ست چو نامش هر کار کزین پس بکند نیز چنان باد  
  آنجا که نهد روی به غزو و بجز از غزو با دولت و با لشکر انبوه و گران باد  
  از دولت او هر چه گمان بود یقین شد از دولت خصم آنچه یقین بود گمان باد  
  وان کس که زبان کرد به بد گفتن او تیز در دست اجل خشک لب و خشک زبان باد  
  اندر سیر شاه چه بد تاند گفتن بدگوی بداندیش که خاکش به دهان باد  
  دلشاد مباد آنکه بدو شاد نباشد وانکس که بدو شاد بود شاد روان باد  
  در خانه‌ی بدخواه به نفرینش نو نو هر روز دگر محنت و دیگر حدثان باد  
  وانکس که هزیمت شد ازین خسرو و جان برد چون از غم جان رسته شد، اندر غم نان باد  
  تا در تن و بازوی کسی زور و توانست اندر تن و بازوی ملک زور و توان باد  
  چونانکه کران نیست شمار هنرش را شاهیش بی‌اندازه و بیحد و کران باد  
  هر شاه که یکروز میان بسته به شاهی در خدمت فرخنده‌ی او بسته میان باد  
  امروز جهاندار و خداوند جهان اوست همواره جهاندار و خداوند جهان باد  
  از مشرق تا مغرب رایش به همه جای گه شاه برانگیز و گهی شاه نشان باد  
  هر ماه به شهری علم شاهی شاهان زیر سم اسبانش نگون باد و ستان باد  
  تا پادشهان صدرگه آرایند او را بر گاه شهی مسکن و در صدر مکان باد  
  از هیبت او روز بداندیش چو شب شد نوروز مخالف هم ازینگونه خزان باد  
  آن تیغ و سنان را که بدو حرب کند شاه چرخ و فلک و دولت منصور فسان باد  
  هر ساعتی اندر دل و در خانه‌ی کفار درد و فزع و ناله و فریاد و فغان باد  
  آراستن دین همه زان تیغ و سنانست برداشتن کفر بدان تیغ و سنان باد  
  وان را که نخواهد که در این خانه بود ملک اندر همه‌ی ملک نه خان باد و نه مان باد  
  جنگش همه با کافر و با دشمن دینست شغلش همه با رامش و آرامش جان باد  
  در دولت و در مرتبت و مملکت او را چندانکه بخواهد ز خداوند زمان باد  
  هر ساعت و هر وقت ز خشنودی ایزد بر دولت آینده‌ی او تازه نشان باد  
  ماه رمضان بود بدو فرخ و میمون شوال به از فرخ و میمون رمضان باد  
  او را همه آن باد که او خواهد دایم وان چیز که بدخواهان خواهند جز آن باد