فرخی سیستانی (قصاید)/نیلگون پرده برکشید هوا
ظاهر
نیلگون پرده برکشید هوا | باغ بنوشت مفرش دیبا | |||||
آبدان گشت نیلگون رخسار | و آسمان گشت سیمگون سیما | |||||
چون بلور شکسته، بسته شود | گر براندازی آب را به هوا | |||||
لوح یاقوت زرد گشت به باغ | بر درختان صحیفهی مینا | |||||
بینوا گشت باغ مینا رنگ | تا درو زاغ برگرفت نوا | |||||
مطرب بینوا نوا نزند | اندر آن مجلسی که نیست نوا | |||||
گر نه عاشق شدهست برگ درخت | از چه رخ زردگشت و پشت دو تا | |||||
باد را کیمیای سوده که داد | که ازو زر ساو گشت گیا | |||||
گر گیا زرد گشت باک مدار | بس بود سرخ روی خواجهی ما | |||||
خواجهی سید اسعد آنکه ازوست | هر چه سعدست زیر هفت سما | |||||
آنکه با رای او یکیست قدر | آنکه با امر او یکیست قضا | |||||
زیر تدبیر محکمش آفاق | زیر اعلام همتش دنیا | |||||
تا به دریا رسید باد سخاش | در شکستهست زایش دریا | |||||
کل جودست دست او دایم | وان دگر جودها همه اجزا | |||||
هرکه امروز کرد خدمت او | خدمت او ملک کند فردا | |||||
هر که خالی شد از عنایت او | عالم او را دهد عنان عنا | |||||
زایران را سرای او حرمست | مسند او منا و صدر صفا | |||||
هر که تنها شود ز خدمت او | از همه چیزها شود تنها | |||||
جز بدو سازوار نیست مدیح | جز بدو آبدار نیست ثنا | |||||
آفرین خدای باد بر او | کفرین را بلند کرد بنا | |||||
بابها گشت صدر و بالش ازو | که ثنا زو گرفت فر و بها | |||||
او کند فرق نیک را از بد | او شناسد صواب را ز خطا | |||||
خاطر من مگر به مدحت او | ندهد بر مدیح خلق رضا | |||||
گرچه دورم به تن ز خدمت او | نکنم بی بهانه رسم رها | |||||
هر زمان مدحتی فرستم نو | ای رساننده زود باش هلا | |||||
او سزاوارتر به مدح و ثناست | جهد کن تا رسد سزا به سزا | |||||
ای ستوده خوی ستوده سخن | ای بلند اختر بلند عطا | |||||
گر به خدمت نیامدم بر تو | عذرکی تازه رخ نمود مرا | |||||
تا ز درگاه تو جدا گشتم | هر زمانی مرا غمیست جدا | |||||
فرقت پردهی تو گشت مرا | پردهای بر دو دیدهی بینا | |||||
من به مدح و دعا ز دستم چنگ | گر بسنده کنی به مدح و دعا | |||||
تا نمازست مایهی ممن | تا صلیبست قبلهی ترسا | |||||
شادمان باش و بختیار و عزیز | جاودان، کامران و کامروا |