فرخی سیستانی (قصاید)/نگار من آن لعبت سیمتن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فرخی سیستانی (قصاید) از فرخی سیستانی (نگار من آن لعبت سیمتن) |
' |
نگار من آن لعبت سیمتن | مه خلخ و آفتاب ختن | |||
برون آمد از خیمه و از دو زلف | بنفشه پریشیده بر نسترن | |||
تماشاکنان گرد خیمه بگشت | چو سروی چمان بر کنار چمن | |||
ز سر تا به بن زلف او پر گره | ز بن تا به سر جعد او پر شکن | |||
همیداد بینندگان را درود | ز دو رخ گل و از دو عارض سمن | |||
کمر خواست بستن همی بر میان | سخن خواست گفتن همی با دهن | |||
نه بستن توانست زرین کمر | نه گفتن توانست شیرین سخن | |||
بلی کس نبندد کمر بی میان | بلی، کس نگوید سخن بی دهن | |||
دهان و میان زان ندارد بتم | که هر دو عطا کرد روزی به من | |||
دل و تن مرا زین دو آمد پدید | و گرنه مرا دل کجا بود و تن | |||
فری روی شیرین آن ماهروی | که دلها تبه کرد بر مرد و زن | |||
فری خوی آن بت که وقت شراب | همه مدحت خواجه خواهد ز من | |||
سپهر هنر خواجهی نامور | وزیر جلیل احمد بن الحسن | |||
نوازندهی اهل علم و ادب | فزایندهی قدر اهل سنن | |||
پژوهندهی رای شاه عجم | نصیحتگر شهریار زمن | |||
وزیر جهاندار گیتی فروز | وزیر هنرپرور رایزن | |||
وزارت به اصل و کفایت گرفت | وزیران دیگر به زرق و به فن | |||
وزارت به ایام او باز کرد | دو چشم فرو خوابنیده وسن | |||
به جنگ عدو با ملک روز و شب | زمانی نیاساید از تاختن | |||
گهی رنجه ز آوردن ژنده پیل | گهی مانده ز آوردن کرگدن | |||
جهان را همه ساله اندیشه بود | ازین تا نهد تخت او بر پرن | |||
کسی را که دختر بود چاره نیست | که باشد یکی مرد او را ختن | |||
جهان دختر خواجگی را همی | بدو داد، چون باز کرد از لبن | |||
سخاوت پرستندهی دست اوست | بتست این همانا و آن برهمن | |||
گریزنده گشتهست بخل از کفش | کفش «قل اعوذ» است و بخل اهرمن | |||
ایا ناصح خسرو و کلک تو | بر احوال و بر گنج او متمن | |||
چو من جلوه کردهست جود ترا | عطای تو اندر هزار انجمن | |||
عطای تو بر زایران شیفتهست | سخای تو بر شاعران مفتنن | |||
مثل زر کاهست و دست تو باد | خزانهی تو و گنج تو بادخن | |||
بسا مردم مستحق را که تو | برآوردی از ژرف چاه محن | |||
نشان کریمی و آزادگیست | برآوردن مردم ممتحن | |||
به آزادمردی و مردانگی | تو کس دیدهای همسر خویشتن؟ | |||
که باشد چو تو، هر که را گویمت | ز بر تو پوشد همی پیرهن | |||
ز آزادگان هر که او پیشتر | به شکر تو دارد زبان مرتهن | |||
بزرگان همه زیر بار تواند | چه بارست شکر تو بی ذل و من | |||
کسی نیست کز بندگان تو نیست | به هر گردنی طوق اندر فکن | |||
جهان زیر فرمانت گر شد رواست | بدارش وزو بیخ دشمن بکن | |||
مگر خدمت تست حبل المتین | که نوعیست از طاعت ذوالمنن | |||
اگر حاسد تست سالار ترک | وگر دشمن تست میر یمن | |||
به یک رقعه برزن ختن بر چگل | به یک نامه برزن یمن بر عدن | |||
چه چیزست مهر تو در هر دلی | که شیرینتر از زر بود وز وطن | |||
بخور و لباس عدوی ترا | زمانه چه خواند حنوط و کفن | |||
همی تا چو قمری بنالد ز سرو | نوا برکشد بلبل از نارون | |||
چو پشت برهمن شود شاخ گل | بر او بر گل نو بسان وثن | |||
جهان دار و شادی کن و نوش خور | می از دست آن ترک سیمین ذقن | |||
فزودهست قدر تو، بفزای لهو | گشادهست گنج تو بگشای دن |