فرخی سیستانی (قصاید)/مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهار
ظاهر
مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهار | از در نوشاد رفتی یا ز باغ نوبهار | |||||
ای خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ | خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار | |||||
هر درختی پرنیان چینی اندر سر کشید | پرنیان خرد نقش سبز بوم لعلکار | |||||
ارغوان بینی چو دست نیکوان پر دستبند | شاخ گل بینی چو گوش نیکوان پر گوشوار | |||||
باغ گردد گلپرست و راغ گردد لالهگون | باد گردد مشکبوی و ابر مروارید بار | |||||
باغبان بر گرفته دل به ماه دی ز گل | پر کند هر بامدادی از گل سوری کنار | |||||
بلخ بس خوشست، لیکن بلخیان را باد بلخ | مر مرا با شهرهای گوز گانانست کار | |||||
نوبهار بلخ را در چشم من حشمت نماند | تا بهار گوزگانان پیش من بگشود بار | |||||
باغ و راغ و کوه و دشت گوزگانان سربسر | حلهی دو روی را ماند ز بس نقش و نگار | |||||
هر چه زیور بود نوروز نوآیین آن همه | برد بر گلهای باغ و راغ نوروزی به کار | |||||
از درون رشنه تا کهپایههای کرزوان | سبزه از سبزه نبرد، لالهزار از لالهزار | |||||
بیشههای کرزوان از لالهزار و شنبلید | گاه چون بیجاده گردد، گاه چون زر عیار | |||||
از فراوان گل که بر شاخ درختان بشکفد | راست پنداری درختان گوهر آوردند بار | |||||
بامدادان بوی فردوس برین آید همی | از در باغ و در راغ و ز کوه و جویبار | |||||
گل همی گل گردد و سنگ سیه یاقوت سرخ | زین بهار سبزپوش تازهروی آبدار | |||||
خوبتر زین گوزگانان را بهاری دیگرست | وین بهار اکنون پدید آید که آید شهریار | |||||
میر ابو احمد محمد شهریار دادگر | سرفرار گوهر و فخر بزرگان تبار | |||||
آنکه دنیا را جمالست آنکه دین را قوتست | آنکه دولت را ثیابست آنکه شاهی را شعار | |||||
در بزرگی با تواضع، در سیاست با سکون | در سخا با تازهرویی، در جوانی با وقار | |||||
پر دل پر دل، ولیکن مهربان مهربان | قادر قادر، ولیکن بردبار بردبار | |||||
خشت او از کوه بر گیرد همی تیغ بلند | ناوک او کنگره برباید از برج حصار | |||||
همچنان ترسند چون کبکان ترسنده ز باز | پیل ازو روز نبرد و شیر ازو روز شکار | |||||
ابر گوهربار زرین کله بندد در هوا | گر ز دریای کفش خورشید برگیرد بخار | |||||
مرد را اول بزرگی نفس باید، پس نسب | هست اندر ذات او این هر دو معنی آشکار | |||||
آن همای رایت فرخندهی او خفته نیست | آخر او خواهد بنای مملکت کرد استوار | |||||
بس نپاید کو به پرواز اندر آید نرم و خوش | گر به پرواز اندر آید مملکت گیرد قرار | |||||
بر در بغداد خواهم دیدن او را تا نه دیر | گرد بر گردش غلامان سرایی صد هزار | |||||
دولت سلطان قوی باد و سر تو سبز باد | کاینجهان با دولت و تیغ شما خوارست خوار | |||||
خوش نخسبم تا نبینم بر در میدان تو | خفته هر شب شهریاران جهان را بندهوار | |||||
تا همی پیدا بود نیک از بد و نرم از درشت | همچو سنگ خاره از بیجاده و لیل از نهار | |||||
تا نباشد چون ستاک نسترن شاخ بهی | تا نباشد چون شکوفهی ارغوان شاخ چنار | |||||
نیک بادت سال و ماه و نیک بادت روز و شب | نیک بادت وقت و ساعت، نیک بادت روزگار | |||||
رنج و مکروه از تو دور و عدل و انصاف از تو شاد | دین و دنیا با تو جفت و بخت و دولت با تو یار | |||||
تا ز بهر خدمت درگاه تو هر چندگاه | شاه چین آید پیاده، شاه روم آید سوار | |||||
برخور از نوروز خرم، برخور از بخت جوان | برخور از عمر گرامی، برخور از روی نگار | |||||
دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن | دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار |