فرخی سیستانی (قصاید)/خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی
ظاهر
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی | خوشا با پریچهرگان زندگانی | |||||
خوشا با رفیقان یکدل نشستن | به هم نوش کردن می ارغوانی | |||||
به قوت جوانی بکن عیش زیرا | که هنگام پیری بود ناتوانی | |||||
جوانی و از عشق پرهیز کردن | چه باشد، ندانی، بجز جان گرانی | |||||
جوانی که پیوسته عاشق نباشد | دریغست ازو روزگار جوانی | |||||
در شادمانی بود عشق خوبان | بباید گشادن در شادمانی | |||||
در شادمانی گشادهست بر تو | که مدحتگر پادشاه جهانی | |||||
جهاندار مسعود محمود غازی | که مسعود باد اخترش جاودانی | |||||
سر خسروان افسر تاجداران | که او را سزد تاج و تخت کیانی | |||||
زمین را مهیا به مالک رقابی | فلک را مسمی به صاحبقرانی | |||||
به مردانگی از همه شهریاران | پدیدار همچون یقین از گمانی | |||||
به جنگ اندرون کامرانست لیکن | ندانم کجا راند این کامرانی | |||||
نبینی دل جنگ او هیچ کس را | تو بنمای گر هیچ دیدی و دانی | |||||
از آن سو مر او راست تا غرب شاهی | وز این سو مر او راست تا شرق خانی | |||||
سپاهیست او را که از دخل گیتی | به سختی توان دادشان بیستگانی | |||||
اگر نیستی کوه غزنین توانگر | بدین سیم روینده و زر کانی | |||||
به اندازهی لشکر او نبودی | گر از خاک و از گل زدندی شیانی | |||||
خداوند چشم بدان دور دارد | از این شاه و زین دولت آسمانی | |||||
چنین شهریار و چنین شاهزاده | که دید و که دادهست هرگز نشانی | |||||
بدین شرمناکی بدین خوب رسمی | بدین تازهرویی بدین خوشزبانی | |||||
حدیث ار کند با تو از شرم گردد | دو رخسار او چون گل بوستانی | |||||
نه هرگز بدان را به بد داده یاری | نه هرگز به بد کرده همداستانی | |||||
جهان را به عدل و به انصاف دادن | بیاراست چون شعر نیک از معانی | |||||
به جوی اندرون آب، نوش روان شد | ازین عدل و انصاف نوشیروانی | |||||
چنان گشت بازارهای ولایت | که برخاست از پاسبان پاسبانی | |||||
سپاه و رعیت نیابند فرصت | به شغل دگر کردن از میزبانی | |||||
ز پاکیزگی شهر و از ایمنی ده | روان گشت بازار بازارگانی | |||||
زهی شهریاری که گویی ز ایزد | به رزق همه عالم اندر ضمانی | |||||
به کردار نیکو و گفتار شیرین | همی آرزوها به دلها رسانی | |||||
دل من پر از آرزو بود شاها | وز اندیشه رخسار من زعفرانی | |||||
نه زان کاندرین خدمت این رنج بردم | که واجب کند بر من این مهربانی | |||||
مرا شاد کردی و آباد کردی | سرای من از فرش و مال و اوانی | |||||
بیاراستم خانه از نعمت تو | به کاکویی و رومی و خسروانی | |||||
خدایت معین باد و دولت مساعد | تو باقی و بدخواه تو گشته فانی | |||||
سرای تو پر سرو و پر ماه و پر گل | ز یغمایی و چینی و خلخانی | |||||
همایون و فرخنده بادت نشستن | بدین جشن فرخندهی مهرگانی | |||||
به تو بگذرد روزگاران به خوشی | دو صد جشن دیگر چنین بگذرانی |