فرخی سیستانی (قصاید)/جشن سده و سال نو و ماه محرم
ظاهر
جشن سده و سال نو و ماه محرم | فرخنده کناد ایزد بر خسرو عالم | |||||
شاهنشه گیتی ملک عالم مسعود | کاین نام بدین معنی او راست مسلم | |||||
از دیدن او چشم جهان گردد روشن | وز گفتن نامش دل و جان گردد خرم | |||||
از دیدن او سیر نگردد دل نظار | زانست که نظار همینگسلد از هم | |||||
کس نیست به گیتی که برو شیفته دل نیست | دلها به خوی نیک ربودهست نه ز استم | |||||
گویی که بیکباره دل خلق ربوده ست | از تازی و از دهقان وز ترک و ز دیلم | |||||
شاهی که بدین سکهی او بر گه شاهی | خود نیست چنو از گه او تا گه آدم | |||||
بگذشت به قدر و شرف از جم و فریدون | این بود همه نهمت سلطان معظم | |||||
ای خسرو غازی پدر شاه کجایی | تا تخت پسر بینی بر جایگه جم | |||||
گرد آمده بر درگه او از پی خدمت | صد شاه چو کیخسرو، صد شیر چو رستم | |||||
از عدل و ز انصاف جهان را همه هموار | چون باغ ارم کرده و چون بیت محرم | |||||
بی رنج به تدبیر همیدارد گیتی | چونانکه جهان را جم میداشت به خاتم | |||||
نام تو بدو زنده و در خانهی تو سور | در خانهی بدخواه تو صد شیون و ماتم | |||||
فرمان تو و طاعت و رای تو نگه داشت | بیرون نشد از طاعت و رای تو به یک دم | |||||
هرکس که ترا خدمت کرده ست بر او | چون جان گرانمایه عزیزست و مکرم | |||||
آن را که برآوردهی تو بود برآورد | وز جملهی یاران دگر کرد مقدم | |||||
آنان که جوانند پسر خواند و برادر | پیران و بزرگان سپه را پدر و عم | |||||
آن ملک و ولایت که ز تو یافت همه داد | وان ملک و ولایت که بگیرد بدهد هم | |||||
با این هنر و مردی و با این دل و بازو | او را به جهان ملک و ولایت نبود کم | |||||
همواره روان تو ازو باشد خوشنود | وین مملکت راست نگیرد به کفش خم | |||||
بر دولت و اقبال بناز ای شه گیتی | از این کرم ایزد کت کرد مکرم | |||||
آن کس که چو مسعود خلف دارد و وارث | زیبد که مر او را به دو گیتی نبود غم | |||||
از برکت او دولت تو گشت پدیدار | از پای سماعیل پدید آمد زمزم | |||||
در چهرهی او روزبهی بود پدیدار | در ابر گرانبار پدیدار بود نم | |||||
کس را به جهان چون پسر تو پسری نیست | آهو بچه کی باشد چون بچهی ضیغم؟ | |||||
شیران و بر از شیران چون تیغ بر آهیخت | باشند به چشمش همه با گور رمارم | |||||
شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی | از بیم شود موی برو افعی و ارقم | |||||
هر دل که شد از هیبت او تافته و ریش | آن دل نه به دارو به هم آید نه به مرهم | |||||
هم بکشد و هم زنده کند خشمش و جودش | آن موسی عمران بود، این عیسی مریم | |||||
ای بار خدای ملکان همه گیتی | ای از ملکان پیش چو از سال محرم | |||||
جشن سده در مجلس آراستهی تو | با شادی چون زیر همیسازد با بم | |||||
جشن سده را رسم نگهداشتی ای شاه | آتش به تخش بردی از خانهی چارم | |||||
چون آتش سوزنده بیفروزد و آتش | آن یک رخ ساقی و دگر جام دمادم | |||||
می خور که ترا زیبد می خوردن و شادی | می خوردن تو مدحت و آن دگران ذم | |||||
روی تو و رخسار بداندیش چو گل باد | آن تو ز می ، وان بداندیش تو از دم | |||||
دست تو به سیکی و به زلفی که ازو دست | چون مخزنهی مشک فروشان شود از شم |