فرخی سیستانی (قصاید)/تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال
ظاهر
تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال | همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال | |||||
باد بر باغ همی عرضه کند زر عیار | ابر بر کوه همی توده کند سیم حلال | |||||
هر زمان باغ به زر آب فرو شوید روی | هر زمان کوه به سیماب فرو پوشد یال | |||||
معدن زاغ شد، آرامگه کبک و تذرو | مسکن شیر شد، آوردگه گور و غزال | |||||
شیرخواران رزان را ببریدند گلو | تا رزان تافته گشتند و بگشتند از حال | |||||
خونهاشان به تعصب بکشیدند به جهد | ساختند از پی هر قطره حصاری ز سفال | |||||
هر حصاری که از آن خونها پرگشت همی | مهر کردند و سپردند به دست مه و سال | |||||
چون کسی کینه ز خونریز رزان بازنخواست | خونشان گشت به نزدیک خردمند حلال | |||||
گر حلالست حلالیست کز آن نیست گزیر | ور حرامست حرامیست کزو نیست وبال | |||||
گر حرامست از آنست که خونیست نه حق | حق آن خون به مغنی برسانیم از مال | |||||
ما به شادی همه گوییم کهای رود به موی | ما به پدرام همیگوییم ای زیر بنال | |||||
مطربان طرب انگیز نوازنده نوا | ما نوازندهی مدح ملک خوب خصال | |||||
فخر دولت که دول بر در او جوید جای | بوالمظفر که ظفر بر در او یابد هال | |||||
خسرو شیردل پیلتن دریا دست | شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال | |||||
آنکه با همت او چرخ برین همچو زمین | آنکه با هیبت او شیر عرین همچو شکال | |||||
ای نه جمشید و به صدر اندر جمشید سیر | ای نه خورشید و به بزم اندر خورشید فعال | |||||
هیچ سایل نکند از تو سالی که نه زود | سوی او سیمی تازان نشود پیش سال | |||||
گر به نالی بر، تیغت بنگارند به موی | سایه اندر فکند بر سر پیل آن یک نال | |||||
زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد | همچنان خیش ز مه ریزه شود ماهی وال | |||||
مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت | شیر کانجا برسد خرد بخاید چنگال | |||||
گوسفندی که رخ از داغ تو آراسته کرد | اژدها بالش و بالین کندش از دنبال | |||||
تا خبر شد سوی سیمرغ که بازان ترا | از ادیمست به پای اندر بر بسته دوال | |||||
رشک آن را که به بازان تو مانند شود | بست بر پای دوالی و بر او گشت وبال | |||||
وقت پروازش بر پای دوال اندر ماند | زان مر او را نتوان دید که بستهستش بال | |||||
ای امیری که ترا دهر نپرورده قرین | ای سواری که ترا دیده ندیدهست همال | |||||
من ثناگوی و تو زیبای ثنایی و به فخر | هر زمان سر بفرازم به میان امثال | |||||
ای امیری که ترا دهر شرف داد و نداد | جز به تو مملکت و عزت و اقبال و جلال | |||||
مدح تو هر که چو من گفت زتو یافت نوا | ای که از جود تو باشند جهانی به نوال | |||||
زیبد ار من به مدیح تو ملک فخر کنم | خاطر اندر خور وصف تو رسانم به کمال | |||||
کاندر آن روز که من مدح تو آغاز کنم | آفتاب از سر من میل نگیرد به زوال | |||||
ملکا اسب تو و زر تو و خلعت تو | بنده را نزد اخلا بفزودهست جلال | |||||
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی | جز به شش میخ ورا نعل نبندد نعال | |||||
از بر سنگ ورا راند نیارم که همی | سنگ زیر سم او ریزه شود چون صلصال | |||||
گویی او بور سمندست و منم بیژن گیو | گویی او رخش بزرگست و منم رستم زال | |||||
تا چو جعد صنمان دایرهگون باشد جیم | تا چو پشت شمنان پشت بخم باشد دال | |||||
تا چو آدینه به سر برده شد آید شنبه | تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال | |||||
شاد باش ای ملک پاکدل پاک گهر | کام ران ای ملک نیکخوی نیکخصال | |||||
مهرگان جشن فریدون ملک فرخ باد | بر تو ای همچو فریدون ملک فرخ فال | |||||
دولت و ملک تو پاینده و تا هست جهان | به جهان دولت و ملک تو مبیناد زوال | |||||
اختر بخت تو مسعود ونیاید هرگز | اختر بخت بداندیش تو بیرون ز وبال | |||||
به جهان بادی پیوسته و از دور فلک | بهرهی تو طرب و بهر بداندیش ملال |