فرخی سیستانی (قصاید)/بدین خرمی جهان، بدین تازگی بهار
ظاهر
بدین خرمی جهان، بدین تازگی بهار | بدین روشنی شراب، بدین نیکویی نگار | |||||
یکی چون بهشت عدن یکی چون هوای دوست | یکی چون گلاب بلخ یکی چون بت بهار | |||||
زمین از سرشک ابر، هوا از نسیم گل | درخت از جمال برگ، سر که ز لالهزار | |||||
یکی چون پرند سبز، یکی چون عبیر خوش | یکی چون عروس خوب، یکی چون رخان یار | |||||
تذرو عقیق روی، کلنگ سپیدرخ | گوزن سیاه چشم، پلنگ ستیزه کار | |||||
یکی خفته بر پرند، یکی خفته بر حریر | یکی رسته از نهفت، یکی جسته از حصار | |||||
ز بلبل سرود خوش، ز صلصل نوای نغز | ز ساری حدیث خوب، ز قمری خروش زار | |||||
یکی بر کنار گل، یکی در میان بید | یکی زیر شاخ سرو، یکی بر سر چنار | |||||
هوا خرم از نسیم، زمین خرم از لباس | جهان خرم از جمال، ملک خرم از شکار | |||||
یکی مشک در دهان، یکی حله بر کتف | یکی آرزو به دست، یکی دوست در کنار | |||||
زمانه شده مطیع، سپهر ایستاده راست | رعیت نشسته شاد، جهان خوش به شهریار | |||||
یکی را بدو نیاز، یکی را بدو شرف | یکی را بدو امید، یکی را بدو فخار | |||||
ازان عادت شریف، ازان دست گنج بخش | ازان رای تیزبین، ازان گرز گاوسار | |||||
یکی خرم و بکام، یکی شاد و کامران | یکی مهتر و عزیز، یکی خسته و فگار | |||||
مصافش به روز رزم، سپاهش به روز عرض | بساطش به روز بزم، سرایش به روز بار | |||||
یکی کوه پر پلنگ، یکی بیشه پر هزبر | یکی چرخ پر نجوم، یکی باغ پر نگار | |||||
امیران کامران، دلیران کامجوی | هزبران تیز چنگ، سواران کامگار | |||||
یکی پیش او به پای ، یکی در جهان جهان | یکی چون شکال نرم ، یکی چون پیاده خوار | |||||
کمند بلند او ، سنان دراز او | سبک سنگ تیر او ، گران گرز هر چهار | |||||
یکی پیش نصرتست، یکی بازوی ظفر | یکی نایب قضا، یکی قهر کردگار | |||||
به ماهی چهار میر، به ماهی چهار شاه | به ماهی چهار شهر، بکند از بن و ز بار | |||||
یکی را به کوه سر ، یکی را به کوه شیر | یکی را به دشت گنج، یکی را به رودبار | |||||
ازین پس علی تکین، دگر ارسلان تکین | سه دیگر طغان تکین، قدر خان بادسار | |||||
یکی گم شود به خاک، یکی گم شود به گور | یکی درفتد به چاه، یکی برشود به دار | |||||
ملک بادهای به دست، سماعی نهاده پیش | یکی طرفه بر یمین، یکی طرفه بر یسار | |||||
یکی چون عقیق سرخ، یکی چون حدیث دوست | یکی چون مه درست، یکی چون گل ببار | |||||
بهارش خجسته باد، دلش آرمیده باد | جهان را بدو سکون، بدو ملک را قرار | |||||
یکی را مباد عزل، یکی را مباد غم | یکی باد بیزوال، یکی باد بیکنار | |||||
بداندیش او به جان، بدی خواه او به تن | نکوخواه او ز یسر، نصیحتگر از یسار | |||||
یکی مستمند باد، یکی باد دردناک | یکی باد شادکام، یکی باد شادخوار | |||||
سرایش ز روی خوب، ولایت ز عدل و داد | بساط از لب ملوک، در خانه از سوار | |||||
یکی گشته چون بهار، یکی گشته چون بهشت | یکی گشته پر نگار، یکی گشته استوار |