فرخی سیستانی (قصاید)/باغ دیبا رخ پرند سلب
ظاهر
باغ دیبا رخ پرند سلب | لعبگر گشت و لعبهاش عجب | |||||
گه دهد آب را ز گل خلعت | گاهی از آب لاله را مرکب | |||||
گه بهشتی شود پر از حورا | گه سپهری شود پر از کوکب | |||||
بیرم سبز برفکنده بلند | شاخ او کرده بسدین مشجب | |||||
بوستان گشت چون ستبرق سبز | آسمان گشت چون کبود قصب | |||||
حسد آید همی ز بس گلها | آسمان را ز بوستان هر شب | |||||
آب همرنگ صندل سودهست | خاک همبوی عنبر اشهب | |||||
سبزه گشت از در سماع و شراب | روز گشت از در نشاط و طرب | |||||
هر گلی را به شاخ گلبن بر | زند بافیست با هزار شغب | |||||
بلبلان گوییا خطیبانند | بر درختان همیکنند خطب | |||||
باز بر ما وزید باد شمال | آن شمال خجسته پی مرکب | |||||
بوستان شکفته پنداری | دارد از خلعت امیر سلب | |||||
میر یوسف برادر سلطان | ناصر علم و دستگیر ادب | |||||
جود را عنصرست وقت نشاط | عفو را گوهرست گاه غضب | |||||
خشم او برنتابدی دریا | گر برو حلم نیستی اغلب | |||||
وقت فخر و شرف سخاوت و جود | به دل و دست او کنند نسب | |||||
از کف او چنان هراسد بخل | که تن آسان تندرست از تب | |||||
زانکه همرنگ روی دشمن اوست | ننهد در خزانه هیچ ذهب | |||||
خواسته بدهد و نخواهد شکر | این صوابست و آن دگر اصوب | |||||
ای ترا مردمی، شریعت و کیش | ای ترا جود، ملت و مذهب | |||||
زر چو کاهست و دست راد تو باد | پیشگاه خزانهی تو مهب | |||||
خلق را برتر از پرستش تو | نیست چیزی پس از پرستش رب | |||||
هر که را دستگاه خدمت تست | بس عجب نیست گر بود معجب | |||||
با همه مهتران یکیست به کسب | هر که را خدمتت بود مکسب | |||||
از پی خدمت مبارک تو | مهتران کهتری کنند طلب | |||||
مر ترا معجزاتهای قویست | زیر شمشیر تیز و زیر قصب | |||||
روز هیجا که برکشی ز نیام | خنجری چون زبانهای ز لهب، | |||||
نشناسد ز بس طپد مریخ | که حمل برج اوست یا عقرب | |||||
هر کجا جنگ ساختی، بر خون | بتوان راند زورق و زبزب | |||||
هر که با تو به جنگ گشت دچار | با ظفر نزد او یکیست هرب | |||||
دشمنت هر کجا نگاه کند | یا نهان جای اوست یا مهرب | |||||
مسکن دشمن تو بود و بود | هر زمینی کز او نروید حب | |||||
ای به آزادگی و نیکخویی | نه عجم چون تو دیده و نه عرب | |||||
آنچه تو کردهای به اندک سال | اندر اخبار خوانده نیست و هب | |||||
بازگیری به تیغ روز شکار | گرگ را شاخ و شیر را مخلب | |||||
باز کردی به تیغ وقت شکار | پیل را ناب و استخوان و عصب | |||||
جز تو نگرفت کرگ را به کمند | ای ترا میر کرگگیر لقب | |||||
بس مبارز که زیر گرز تو کرد | پشت چون پشت مردم احدب | |||||
کشتن شیر شرزهی تبت | چشم زخم تو شاه بود سبب | |||||
تا بود «سیستان» برابر «بست» | تا بود «کش» برابر «نخشب» | |||||
تا به بحر اندرست وال و نهنگ | تا به گردون برست راس و ذنب | |||||
شادمانه زی و تن آسان باش | به عدو بازدار رنج و تعب | |||||
سال امسال تو ز پار اجود | روز امروز تو ز دی اطیب | |||||
می ستان از کف بتان چگل | لاله رخسار و یاسمین غبغب | |||||
آنکه زلفش چو خوشهی عنبست | لبش از رنگ همچو آب عنب | |||||
دایم از مطربان خویش به بزم | غزل شاعران خویش طلب | |||||
شاعرانت چو رودکی و شهید | مطربانت چو سرکش و سرکب |