فرخی سیستانی (قصاید)/ای ندیمان شهریار جهان
ظاهر
| ای ندیمان شهریار جهان | ای بزرگان درگه سلطان | |||||
| ای پسندیدگان خسرو شرق | همنشینان او به بزم و به خوان | |||||
| پیش شاه جهان شما گویید | سخن بندگان شاه جهان | |||||
| من هم از بندگان سلطانم | گر چه امروز کم شدم ز میان | |||||
| مر مرا حاجت آمدهست امروز | به سخن گفتن شما همگان | |||||
| همگان حال من شنیدستید | بلکه دانستهاید و دیده عیان | |||||
| شاه گیتی مرا گرامی داشت | نام من داشت روز و شب به زبان | |||||
| باز خواندی مرا ز وقت به وقت | بازجستی مرا زمان به زمان | |||||
| گاه گفتی بیا و رود بزن | گاه گفتی بیا و شعر بخوان | |||||
| به غزل یافتم همی احسنت | به ثنا یافتم همی احسان | |||||
| من ز شادی بر آسمان برین | نام من بر زمین دهان به دهان | |||||
| این همیگفت فرخی را دوش | زر بدادهست شاه زرافشان | |||||
| آن همیگفت فرخی را دی | اسب دادهست خسرو ایران | |||||
| نوبهاری شکفته بود مرا | که مر آن را نبود بیم خزان | |||||
| باغها داشتم پر از گل سرخ | دشتها پر شقایق نعمان | |||||
| از چپ و راست سوسن و خیری | وز پس و پیش نرگس و ریحان | |||||
| از سر کوه بادی اندر جست | گل من کرد زیر گل پنهان | |||||
| به کف من نماند جز غم و درد | زانهمه نیکویی نماند نشان | |||||
| گفتی آن را به خواب دیدستم | یا کسی گفت پیش من هذیان | |||||
| حال آدم چو حال من بودهست | این دو حالست همسر و یکسان | |||||
| آنچه زین حالها به ما دو رسید | مرسادا به هیچ پیر و جوان | |||||
| من ز دیدار شه جدا ماندم | آدم از خلد و روضهی رضوان | |||||
| چشم بد ناگهان مرا دریافت | کارم از چشم بد رسید به جان | |||||
| شاه از من به دل گران گشتهست | به گناهی که بیگناهم از آن | |||||
| سخنی باز شد به مجلس شاه | بیشتر بود از آن سخن بهتان | |||||
| سخن آن بد که باده خورده همی | به فلان جای فرخی و فلان | |||||
| این سخن با قضا برابر گشت | از قضاها گریختن نتوان | |||||
| رادمردی کنید و فضل کنید | بر شه حقشناس حرمتدان | |||||
| من درین روزها جز آن یک روز | می نخوردم به حرمت یزدان | |||||
| به سرایی درون شدم روزی | با لبی خشک و با دلی بریان | |||||
| گفتم آنجا یکی خبر پرسم | زانچه درد مرا بود درمان | |||||
| خبری یافتم چنانکه مرا | راحت روح بود و رامش جان | |||||
| قصد کردم که باز خانه روم | تا دهم صدقه و کنم قربان | |||||
| آن خبر ده مرا تضرع کرد | که مرو مر مرا بمان مهمان | |||||
| تا بدین شادی و نشاط خوریم | قدحی چند باده از پس نان | |||||
| من به پاداش آن خبر که بداد | بردم او را بدین سخن فرمان | |||||
| خوردم آنجا دو سه قدح سیکی | بودم آنجا بدان سبب شادان | |||||
| خویشتن را جز این ندانم جرم | من و سوگند مصحف و قرآن | |||||
| اگر این جرم در خور ادبست | چوب و شمشیر و گردن اینک و ران | |||||
| گو بزن مر مرا و دور مکن | گو بکش مر مرا و دور مران | |||||
| شاه ایران از آن کریمترست | که دل چون منی کند پخسان | |||||
| جاودان شاد باد و خرم باد | تن و جانش قوی و آبادان | |||||
| کار او همچو نام او محمود | نام نیکوی او سر دیوان | |||||
| هر که جز روزگار او خواهد | روزگارش مباد نیم زمان | |||||