فرخی سیستانی (قصاید)/ای برگذشته از ملکان پایگاه تو
ظاهر
ای برگذشته از ملکان پایگاه تو | قدر تو بر سپهر برآورده گاه تو | |||||
ماه منیر صورت ماه درفش تو | روز سپید سایهی چتر سیاه تو | |||||
جان ملوک را فزع آید ز تیغ تو | جاه ملوک را حسد آید ز جاه تو | |||||
مریخ روز معرکه شاها غلام تست | چونانکه زهره روز میزدست داه تو | |||||
جز جود بر تو هیچ کسی پادشاه نیست | گنج ترا تهی کند این پادشاه تو | |||||
برتر گناه نزد تو بخلست و هیچ کس | زین روی بر تو چیره نبیند گناه تو | |||||
تو کارها تبه نکنی ور تبه کنی | از راست کردههای جهان به تباه تو | |||||
هر دشمنی که بند تو و چاه تو بدید | او را اجل برون برد از بند و چاه تو | |||||
بر گرد رزمگاه تو گر باد بگذرد | ناخسته گشته نگذرد از رزمگاه تو | |||||
آن کیست کو به جان نبود مهرجوی تو | و آن کیست کو به دل نبود نیکخواه تو | |||||
باز عدوی تو بهراسد ز کبک تو | کوه مخالف تو، نسنجد به کاه تو | |||||
فربه شدهست و روز فزون گنج و ملک تو | زان نیز کاسته تن بدخواه جاه تو | |||||
ای پیشگاه بارخدایان روزگار | ای بر بهشت جسته شرف پیشگاه تو | |||||
با عزم رفتنی و مرا رای رفتنست | از بهر خدمت تو ملک، با سپاه تو | |||||
یابندگان مرا به ره اندر عدیل کن | تا در دو دیده سرمه کنم خاک راه تو | |||||
اندر پناه خویش مرا جایگاه ده | کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو | |||||
هر شاعری به گاه امیری بزرگ شد | نشگفت اگر بزرگ شدم من به گاه تو | |||||
فضل تو بر همه شعرا گستریده شد | گسترده باد بر تو رضای اله تو | |||||
باشد همیشه عز و سعادت ترا قرین | کردار تو بود به سعادت گواه تو | |||||
ماه منیر و مهر فروزنده پرتوی | هست از مه درفش و ز چتر سیاه تو | |||||
تا سال و ماه و روز و شبست اندرین جهان | فرخنده باد روز و شب و سال و ماه تو | |||||
اندر نبرد پشت و پناه تو کردگار | وندر میزد مونس جان تو ماه تو |