فرخی سیستانی (قصاید)/از پی تهنیت روز نو آمد بر شاه
ظاهر
از پی تهنیت روز نو آمد بر شاه | سدهی فرخ روز دهم بهمن ماه | |||||
به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر | سیصد و شصت شبانروز همیتاخت به راه | |||||
چه خبر داد؟ خبر داد که تا پنجه روز | روی بنماید نوروز و کند عرض سپاه | |||||
در کف لالهی خود روی نهد سرخ قدح | راغ همچون پر طوطی شود از سبز گیاه | |||||
آهو از پشته به دشت آید و ایمن بچرد | چون کسی کو را باشد نظر میر پناه | |||||
میر آزاده سیر یوسف بن ناصر دین | پشت اسلام و هم از پشت پدر ایران شاه | |||||
آنکه هر مهتر از طاعت او دارد قدر | آنکه هر خسرو از خدمت او جوید جاه | |||||
ای که با همت تو چرخ برافراشته پست | ای که با حلم گران تو گران کوه چو کاه | |||||
ماه خواهد که بماند به کلاه سیهت | زین قبل گه گه بر چرخ سیه گردد ماه | |||||
آسمان خواهد کایوان سرای تو بود | زین سبب طاق مثالست و کمان پشت و دو تاه | |||||
هر بزرگی را گویند شد از گاه بزرگ | جز تو ای شه که بزرگ از تو همیگردد گاه | |||||
گر بزرگان جهان را به سخا یاد کنند | از سخای تو همه خلق شدستند آگاه | |||||
ور هنر باید و دل باید و بازوی قوی | بیشتر زانکه ترا داده خداوند مخواه | |||||
در زمان حاتم طایی را استاد شود | هر بخیلی که به دست و دل تو کرد نگاه | |||||
کهتران را همه پاداش ز خدمت بدهی | در عقوبت، کم از اندازه کنی، وقت گناه | |||||
مجرمان را تن پولادی فرسوده شدی | گر تو اندرخور هر جرم دهی بادافراه | |||||
عالمی را به نکو داشت نگه دانی داشت | مال خویش از قبل داشت نداری تو نگاه | |||||
هر چه تو راست کنی گوشهی عمران گردد | که به دینار و به دانش نتوان کرد تباه | |||||
تو همه سال همیبخشی ز اندازه فزون | آفرین باد بدان دست و دل خواسته کاه | |||||
ای مه و سال نگه کردن تو سوی سلیح | ای شب و روز تماشاگه تو لشکرگاه | |||||
اندر آن دشت که تو تیغ برآری ز نیام | مردم از خون به عمد گردد و آهو به شناه | |||||
تا به هر حال که گردد نبود فخر چو عار | تا به هر حال که باشد نبود کوه چو کاه | |||||
به همه کار ترا یار و قرین باد خرد | در همه حال ترا پشت و معین باد اله | |||||
حلقهی بند تو بر پشت دو تای دشمن | پایهی تخت تو بر روی دو چشم بدخواه |