فخرالدین عراقی (غزلیات)/گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
ظاهر
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی | برآید زان پریشانی هزار افغان ز هر سویی | |||||
به بوی زلف تو هر دم حیات تازه مییابم | وگر نه بیتو از عیشم نه رنگی ماند و نه بویی | |||||
به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم | به بالای تو گر سروی ببینم بر لب جویی | |||||
چو زلفت گر برآرم سر به سودایت، عجب نبود | چه باشد با کمند شیرگیری صید آهویی؟ | |||||
ز کویت گر رسد گردی به استقبال برخیزد | ز جان افشانی صاحبدلان گردی ز هر کویی | |||||
چنان بنشست نقش دوست در آیینهی چشمم | که چشمم عکس روی دوست میبیند ز هر سویی | |||||
رقیبان دست گیریدم، که باز از نو در افتادم | به دست بیوفایی، سست پیمانی، جفاجویی | |||||
ملولی، زود سیری، نازنینی، ناز پروردی | لطیفی همچو گل نازک ولی چون سرو خودرویی | |||||
نیارد جستن از بند کمندش هیچ چالاکی | ندارد طاقت دست و کمانش هیچ بازویی | |||||
اگر چه هر سر مویم ازو دردی جدا دارم | دل من کم نخواهد کرد از مهرش سر مویی | |||||
ز سودا عاشقانش همچو این گردون چوگان قد | به گرد کوی او سرگشته میگردند چون گویی | |||||
نگیرد سوز مهر جان گدازش در دل هر کس | مگر باشد چو شمع آتش زبانی، چرب پهلویی | |||||
به سودای نکورویی اگر دل گرمیی داری | تحمل بایدت کردن جواب سرد بدخویی |