فخرالدین عراقی (غزلیات)/کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
ظاهر
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی | ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟ | |||||
ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق | ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی | |||||
مرا تو عمر عزیزی و رفتهای ز برم | چو خوش بود اگر، ای عمر رفته بازآیی | |||||
زبان گشاده، کمر بستهایم، تا چو قلم | به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی | |||||
به احتیاط گذر بر سواد دیدهی من | چنان که گوشهی دامن به خون نیالایی | |||||
نه مرد عشق تو بودم ازین طریق، که عقل | درآمده است به سر، با وجود دانایی | |||||
درم گشای، که امید بستهام در تو | در امید که بگشاید؟ ار تو نگشایی | |||||
به آفتاب خطاب تو خواستم کردن | دلم نداد، که هست آفتاب هر جایی | |||||
سعادت دو جهان است دیدن رویت | زهی! سعادت، اگر زان چه روی بنمایی! |