فخرالدین عراقی (غزلیات)/کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم
ظاهر
کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم | بیا، که بی رخ خوب تو بیش مینتوانم | |||||
بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن | تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟ | |||||
چگونه باشد در دام مانده حیران صید | ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم | |||||
هوات تا ز من دلشده چه برد؟ چه گویم | جفات تا به من غمزده چه کرد؟ چه دانم؟ | |||||
ببرد این دل و اندر میان بحر غم افگند | سپرد آن به کف صد بلا و رنج روانم | |||||
بلا به پیش خیال تو گفت دوش دل من | که: پای پیشترک نه، ز خویشتن برهانم | |||||
ز گوشهای غم تو گفت: میخورم غم کارت | ز جانبی ستمت گفت: غم مخور که در آنم | |||||
درین غمم که: عراقی چگونه خواهد مردن؟ | ندیده سیر رخ تو، برای او نگرانم |