فخرالدین عراقی (غزلیات)/کار ما، بنگر، که خام افتاد باز
ظاهر
کار ما، بنگر، که خام افتاد باز | کار با پیک و پیام افتاد باز | |||||
من چه دانم در میان دوستان | دشمن بد گو کدام افتاد باز؟ | |||||
این همی دانم که گفت و گوی ما | در زبان خاص و عام افتاد باز | |||||
عاشق دیوانه نامم کردهاند | بر من آخر این چه نام افتاد باز؟ | |||||
روز بخت من چو شب تاریک شد | صبح امیدم به شام افتاد باز | |||||
توسن دولت، که بودی رام من | آن هماکنون بدلگام افتاد باز | |||||
باز اقبال از کف من بر پرید | زاغ ادبارم به دام افتاد باز | |||||
مجلس عیش دلافروز مرا | باطیه بشکست و جام افتاد باز | |||||
در گلستان میگذشتم صبحدم | بوی یارم در مشام افتاد باز | |||||
در سر سودای زلفش شد دلم | مرغ صحرایی به دام افتاد باز | |||||
تا بدیدم عکس او در جام می | در سرم سودای خام افتاد باز | |||||
تا چشیدم جرعهای از جام می | در دلم مهر مدام افتاد باز | |||||
من چو از سودای خوبان سوختم | پس عراقی از چه خام افتاد باز؟ |