فخرالدین عراقی (غزلیات)/چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

از ویکی‌نبشته
فخرالدین عراقی (غزلیات) از فخرالدین عراقی
(چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت)
  چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت  
  سپاه عشق تو از گوشه‌ای کمین بگشود هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت  
  حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت  
  قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟  
  چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید بجای خرقه به قوال جان توان انداخت