فخرالدین عراقی (غزلیات)/چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟
ظاهر
چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟ | به چه عذر جان نبخشم به دو چشم شنگ او من؟ | |||||
به کدام دل توانم که تن از غمش رهانم؟ | به چه حیله واستانم دل خود ز چنگ او من؟ | |||||
چو خدنگ غمزهی او دل و جان و سینه خورده | پس ازین دگر چه بازم به سر خدنگ او من؟ | |||||
ز غمش دو دیده خون گشت و ندید رنگ او چشم | نچشیده طعم شکر ز دهان تنگ او من | |||||
دل و دین به باد دادم به امید آنکه یابم | خبری ز بوی زلفش، اثری ز رنگ او من | |||||
چو نهنگ بحر عشقش دو جهان بدم فرو برد | به چه حیله جان برآرم ز دم نهنگ او من؟ | |||||
لب او چو شکر آمد، غم عشق او شرنگی | بخورم به بوی لعلش، چو شکر شرنگ او من | |||||
به عتاب گفت: عراقی، سر صلح تو ندارم | همه عمر صلح کردم به عتاب و جنگ او من |