فخرالدین عراقی (غزلیات)/هر که در بند زلف یار بود
ظاهر
هر که در بند زلف یار بود | در جهانش کجا قرار بود؟ | |||||
وانکه چیند گلی ز باغ رخش | در دلش بس که خار خار بود | |||||
وانکه یاد لبش کند روزی | تا قیامت در آن خمار بود | |||||
کارهایی که چشم یار کند | نه زیاری روزگار بود | |||||
فتنههایی که زلفش انگیزد | همه خود نقش آن نگار بود | |||||
از فلک آنکه هر شبی شنوی | نالهی بیدلان زار بود | |||||
نفس عاقشان او باشد | آن کزو چرخ را مدار بود | |||||
یک شبی با خیال او گفتم: | چند مسکین در انتظار بود؟ | |||||
روی بنما، که جان نثار کنم | گفت: جان را چه اعتبار بود؟ | |||||
تا تو در بند خویشتن مانی | کی تو را نزد دوست بار بود؟ | |||||
نبود عاشق آنکه جوید کام | عشق را با غرض چه کار بود؟ | |||||
عاشق آن است کو نخواهد هیچ | ور همه خود وصال یار بود | |||||
ای عراقی، تو اختیار مکن | کانکه به بود اختیار بود |