فخرالدین عراقی (غزلیات)/نمیدانم چه بد کردم، که نیکم زار میداری؟
ظاهر
نمیدانم چه بد کردم، که نیکم زار میداری؟ | تنم رنجور میخواهی، دلم بیمار میداری | |||||
ز درد من خبر داری، ازینم دیر میپرسی | به زاری کردنم شادی، از آنم زار میداری | |||||
دلم را خسته میداری ز تیر غم، روا باشد | به دست هجر جانم را چرا افگار میداری؟ | |||||
چه آزاری ز من خود را؟ به آزاری نمیارزم | که باشم؟ خود کیم؟ کز من چنین آزار میداری؟ | |||||
مرا دشمن چه میداری؟ که نیکت دوستمیدارم | مرا چون یار میدانی چرا اغیار میداری؟ | |||||
مرا گویی: مشو غمگین، که غم خوارت شوم روزی | ندانم آن، کنون باری، مرا غم خوار میداری | |||||
نهی بر جان من منت که: خواهم داشت تیمارت | دلم خون شد ز تیمارت، نکو تیمار میداری! | |||||
دریغا! آنکه گه گاهی به دردم یاد میکردی | عزیزم داشتی اول، به آخر خوار میداری | |||||
به دردی قانعم از تو، به دشنامی شدم راضی | درین هم یاریم ندهی، چگونه یار میداری؟ | |||||
درین هم یاریم ندهی، به دشنامی عزیزم کن | به دردی قانعم از تو، چگونه یار میداری؟ | |||||
به هر رویی که بتوانم من از تو رو نگردانم | اگر بر تخت بنشانی وگر بر دار میداری | |||||
به تو هر کس که فخر آرد، نداری عاز ازو، دانم | عراقی نیک بدنام است، از آن رو عار میداری |