فخرالدین عراقی (غزلیات)/ناگه از میکده فغان برخاست

از ویکی‌نبشته
فخرالدین عراقی (غزلیات) از فخرالدین عراقی
(ناگه از میکده فغان برخاست)
  ناگه از میکده فغان برخاست ناله از جان عاشقان برخاست  
  شر و شوری فتاد در عالم های و هویی ازین و آن برخاست  
  جامی از میکده روان کردند در پیش صد روان، روان برخاست  
  جرعه‌ای ریختند بر سر خاک شور و غوغا ز جرعه‌دان برخاست  
  جرعه با خاک در حدیث آمد گفت و گویی از میان برخاست  
  سخن جرعه عاشقی بشنید نعره زد و ز سر جهان برخاست  
  بخت من، چون شنید آن نعره سبک از خواب، سر گران برخاست  
  گشت بیدار چشم دل، چو مرا عالم از پیش جسم و جان برخاست  
  خواستم تا ز خواب برخیزم بنگرم کز چه این فغان برخاست؟  
  بود بر پای من، عراقی، بند بند بر پای چون توان برخاست؟