فخرالدین عراقی (غزلیات)/من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟
ظاهر
من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟ | نگوید: چون شد آخر آن دل بیمار چتوان کرد؟ | |||||
تنم از رنج بگدازد، دلم از غم به جان آرد | چنین است، ای مسلمانان مرا غمخوار چتوان کرد؟ | |||||
ز داروخانهی لطفش چو دارو جان نمییابد | بسازم با غم دردش بنالم زار چتوان کرد؟ | |||||
دلا، بر من همین باشد که جان در راه او بازم | اگر آن ماه ننماید مرا رخسار چتوان کرد؟ | |||||
چو از خوان وصال او ندارم جز جگر قوتی | بخایم هم از بن دندان جگر ناچار چتوان کرد؟ | |||||
سحرگاهان به کوی او بسی رفتم به بوی او | بسی گفتم: قبولم کن، نکرد آن یار چتوان کرد؟ | |||||
چنان نالیدم از شوقش که شد بیدار همسایه | ز خواب این دیدهی بختم نشد بیدار چتوان کرد؟ | |||||
مرا چون نیست از عشقش بجز تیمار و غم روزی | ضرورت میخورم هر دم غم و تیمار چتوان کرد؟ | |||||
عراقی نیک میخواهد که فخر عالمی باشد | ولیکن یار میخواهد که باشد عار چتوان کرد؟ |