فخرالدین عراقی (غزلیات)/من باز ره خانهی خمار گرفتم
ظاهر
من باز ره خانهی خمار گرفتم | ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم | |||||
سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم | بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم | |||||
کارم همه با جام می و شاهد و شمع است | ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم | |||||
شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار | پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم | |||||
چشم خوش ساقی دل و دین برد ز دستم | وین فایده زان نرگس بیمار گرفتم | |||||
پیوسته چینین می زده و مست و خرابم | تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم | |||||
شیرین لب ساقی چو می و نقل فرو ریخت | بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم | |||||
چون مست شدم خواستم از پای درآمد | حالی سر زلف بت عیار گرفتم | |||||
آویختم اندر سر آن زلف پریشان | این شیفتگی بین که دم مار گرفتم | |||||
گفتی: کم سودای سر زلف بتان گیر، | چندین چه نصیحت کنی؟ انگار گرفتم | |||||
با توبه و تقوی تو ره خلد برین گیر | من با می و معشوقه ره نار گرفتم | |||||
در نار چو رنگ رخ دلدار بدیدم | آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم | |||||
المنة لله که میان گل و گلزار | دلدار در آغوش دگربار گرفتم | |||||
بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب | چون من به دو انگشت لب یار گرفتم | |||||
دور از لب و دندان عراقی لب دلدار | هم باز به دست خوش دلدار گرفتم |