فخرالدین عراقی (غزلیات)/مشو، مشو، ز من خستهدل جدا ای دوست
ظاهر
مشو، مشو، ز من خستهدل جدا ای دوست | مکن، مکن، به کفاند هم رها ای دوست | |||||
برس، که بیتو مرا جان به لب رسید، برس | بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست | |||||
بیا، که بیتو مرا برگ زندگانی نیست | بیا، که بیتو ندارم سر بقا ای دوست | |||||
اگر کسی به جهان در، کسی دگر دارد | من غریب ندارم مگر تو را ای دوست | |||||
چه کردهام که مرا مبتلای غم کردی؟ | چه اوفتاد که گشتی ز من جدا ای دوست؟ | |||||
کدام دشمن بدگو میان ما افتاد؟ | که اوفتاد جدایی میان ما ای دوست | |||||
بگفت دشمن بدگو ز دوستان مگسل | برغم دشمن شاد از درم درآ ای دوست | |||||
از آن نفس که جدا گشتی از من بیدل | فتادهام به کف محنت و بلا ای دوست | |||||
ز دار ضرب توام سکه بر وجود زده | مرا بر آتش محنت میازما ای دوست | |||||
چو از زیان منت هیچگونه سودی نیست | مخواه بیش زیان من گدا ای دوست | |||||
ز لطف گرد دل بیغمان بسی گشتی | دمی به گرد دل پر غمان برآ ای دوست | |||||
ز شادی همه عالم شدست بیگانه | دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست | |||||
ز روی لطف و کرم شاد کن بروی خودم | که کرد بار غمت پشت من دوتا ای دوست | |||||
ز همرهی عراقی ز راه واماندم | ز لطف بر در خویشم رهینما ای دوست |