فخرالدین عراقی (غزلیات)/مرا جز عشق تو جانی نمیبینم نمیبینم
ظاهر
مرا جز عشق تو جانی نمیبینم نمیبینم | دلم را جز تو جانانی نمیبینم نمیبینم | |||||
ز خود صبری و آرامی نمییابم نمییابم | ز تو لطفی و احسانی نمیبینم نمیبینم | |||||
ز روی لطف بنما رو، که دردی را که من دارم | بجز روی تو درمانی نمیبینم نمیبینم | |||||
بیا، گر خواهیم دیدن که دور از روی خوب تو | بقای خویش چندانی نمیبینم نمیبینم | |||||
بگیر، ای یار، دست من، که در گردابی افتادم | که آن را هیچ پایانی نمیبینم نمیبینم | |||||
ز راه لطف و دلداری، بیا، سامان کارم کن | که خود را بی تو سامانی نمیبینم نمیبینم | |||||
عراقی را به درگاهت رهی بنما، که در عالم | چو او سرگشته حیرانی نمیبینم نمیبینم |