فخرالدین عراقی (غزلیات)/عشق، شوری در نهاد ما نهاد
ظاهر
عشق، شوری در نهاد ما نهاد | جان ما در بوتهی سودا نهاد | |||||
گفتگویی در زبان ما فکند | جستجویی در درون ما نهاد | |||||
داستان دلبران آغاز کرد | آرزویی در دل شیدا نهاد | |||||
رمزی از اسرار باده کشف کرد | راز مستان جمله بر صحرا نهاد | |||||
قصهی خوبان به نوعی باز گفت | کاتشی در پیر و در برنا نهاد | |||||
از خمستان جرعهای بر خاک ریخت | جنبشی در آدم و حوا نهاد | |||||
عقل مجنون در کف لیلی سپرد | جان وامق در لب عذرا نهاد | |||||
دم به دم در هر لباسی رخ نمود | لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد | |||||
چون نبود او را معین خانهای | هر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد | |||||
بر مثال خویشتن حرفی نوشت | نام آن حرف آدم و حوا نهاد | |||||
حسن را بر دیدهی خود جلوه داد | منتی بر عاشق شیدا نهاد | |||||
هم به چشم خود جمال خود بدید | تهمتی بر چشم نابینا نهاد | |||||
یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک: | فتنهای در پیر و در برنا نهاد | |||||
کام فرهاد و مراد ما همه | در لب شیرین شکرخا نهاد | |||||
بهر آشوب دل سوداییان | خال فتنه بر رخ زیبا نهاد | |||||
وز پی برک و نوای بلبلان | رنگ و بویی در گل رعنا نهاد | |||||
تا تماشای وصال خود کند | نور خود در دیدهی بینا نهاد | |||||
تا کمال علم او ظاهر شود | این همه اسرار بر صحرا نهاد | |||||
شور و غوغایی برآمد از جهان | حسن او چون دست در یغما نهاد | |||||
چون در آن غوغا عراقی را بدید | نام او سر دفتر غوغا نهاد |