فخرالدین عراقی (غزلیات)/صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
ظاهر
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش | شراب و نقل فرو ریخته به مستانش | |||||
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد | برای ما لب نوشین شکر افشانش | |||||
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن | خرابیی که کند باز چشم فتانش | |||||
به یک کرشمه چنان مست کرد جان مرا | که در بهشت نیارد به هوش رضوانش | |||||
خوشا شراب و خوشا ساقی و خوشا بزمی | که غمزهی خوش ساقی بود خمستانش! | |||||
ازین شراب که یک قطره بیش نیست که تو | گهی حیات جهان خوانی و گهی جانش | |||||
ز عکس ساغر آن پرتوی است این که تو باز | همیشه نام نهی آفتاب تابانش | |||||
ازین شراب اگر خضر یافتی قدحی | خود التفات نبودی به آب حیوانش | |||||
نگشت مست بجز غمزهی خوش ساقی | ازان شراب که در داد لعل خندانش | |||||
نبود نیز بجز عکس روی او در جام | نظارگی، که بود همنشین و همخوانش | |||||
نظارگی به من و هم به من هویدا شد | کمال او، که به من ظاهر است برهانش | |||||
عجب مدار که: چشمش به من نگاه کند | برای آنکه منم در وجود انسانش | |||||
نگاه کرد به من، دید صورت خود را | شد آشکار ز آیینه راز پنهانش | |||||
عجب، چرا به عراقی سپرد امانت را؟ | نبود در همه عالم کسی نگهبانش | |||||
مگر که راز جهان خواست آشکارا کرد | بدو سپرد امانت، که دید تاوانش |