فخرالدین عراقی (غزلیات)/صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار میآید
ظاهر
صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار میآید | که بوی او شفای جان هر بیمار میآید | |||||
نسیم او مگر در باغ جلوه میدهد گل را | که آواز خوش بلبل ز هر سو زار میآید | |||||
مگر از زلف دلدارم صبا بویی به باغ آورد | که از باغ و گل و گلزار بوی یار میآید | |||||
از آن چون بلبل بیدل ز رنگ و بوی گل شادم | که از گلزار در چشمم رخ دلدار میآید | |||||
گر آید در نظر کس را بجز رخسار او رویی | مرا باری نظر دایم بر آن رخسار میآید | |||||
مرا از هرچه در عالم به چشم اندر نیامد هیچ | مگر آبی که در چشمم دمی صد بار میآید | |||||
چو اندر آب عکس یار خوشتر میشود پیدا | از آنروز آب در چشمم مگر بسیار میآید | |||||
جهان آب است و من در وی جمال یار میبینم | ازینجا خواب در چشمم مگر بسیار میآید | |||||
عراقی در چنین خوابی همی بیند چنان رویی | از آن در خاطرش هر دم هزاران کار میآید |