فخرالدین عراقی (غزلیات)/زهی! جمال تو رشک بتان یغمایی
ظاهر
زهی! جمال تو رشک بتان یغمایی | وصال تو هوس عاشقان شیدایی | |||||
عروس حسن تو را هیچ در نمییابد | به گاه جلوهگری دیدهی تماشایی | |||||
بدین صفت که تویی بر جمال خود عاشق | به غیر خود، نه همانا، که روی بنمایی | |||||
حجاب روی تو هم روی توست در همه حال | نهانی از همه عالم، ز بسکه پیدایی | |||||
بهر چه مینگرم صورت تو میبینم | ازین میان همه در چشم من تو میآیی | |||||
همه جهان به تو میبینم و عجب نبود | ازان سبب که تویی در دو دیده بینایی | |||||
ز رشک تا نشناسد تو را کسی، هر دم | جمال خود به لباس دگر بیارایی | |||||
تو را چگونه توان یافت؟ در تو خود که رسد؟ | که هر نفس به دگر منزل و دگر جایی | |||||
عراقی از پی تو دربه در همی گردد | تو خود مقیم میان دلش هویدایی |