فخرالدین عراقی (غزلیات)/روی ننمود یار چتوان کرد
ظاهر
روی ننمود یار چتوان کرد | نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟ | |||||
بر درش هر چه داشتم بردم | نپذیرفت یار، چتوان کرد؟ | |||||
از گل روی یار قسم دلم | نیست جز خارخار، چتوان کرد؟ | |||||
بودهام بر درش عزیز بسی | گشتم این لحظه خوار، چتوان کرد؟ | |||||
بر مراد دلم نمیگردد | گردش روزگار چتوان کرد؟ | |||||
غم بسیار هست و نیست دریغ، | با غمم غمگسار چتوان کرد؟ | |||||
از پی صید دل نهادم دام | لاغر آمد شکار، چتوان کرد؟ | |||||
چند باشی، عراقی، از پس دل | درهم و سوکوار، چتوان کرد؟ |