فخرالدین عراقی (غزلیات)/دل، که دایم عشق میورزید رفت
ظاهر
دل، که دایم عشق میورزید رفت | گفتمش: جانا مرو، نشنید رفت | |||||
هر کجا بوی دلارامی شنید | یا رخ خوب نگاری دید رفت | |||||
هرکجا شکرلبی دشنام داد | یا نگاری زیر لب خندید رفت | |||||
در سر زلف بتان شد عاقبت | در کنار مهوشی غلتید رفت | |||||
دل چو آرام دل خود بازیافت | یک نفس با من نیارامید رفت | |||||
چون لب و دندان دلدارم بدید | در سر آن لعل و مروارید رفت | |||||
دل ز جان و تن کنون دل برگرفت | از بد و نیک جهان ببرید رفت | |||||
عشق میورزید دایم، لاجرم | در سر چیزی که میورزید رفت | |||||
باز کی یابم دل گم گشته را؟ | دل که در زلف بتان پیچید رفت | |||||
بر سر جان و جهان چندین ملرز | آنکه شایستی بدو لرزید رفت | |||||
ای عراقی، چند زین فریاد و سوز؟ | دلبرت یاری دگر بگزید رفت |