فخرالدین عراقی (غزلیات)/بیا، که خانه‌ی دل پاک کردم از خاشاک

از ویکی‌نبشته
فخرالدین عراقی (غزلیات) از فخرالدین عراقی
(بیا، که خانه‌ی دل پاک کردم از خاشاک)
  بیا، که خانه‌ی دل پاک کردم از خاشاک درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک  
  به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک  
  کدام دل که به خون در نمی‌کشد دامن؟ کدام جان که نکرد از غمت گریبان چاک؟  
  دل مرا، که به هر حال صید لاغر توست چو می کشیش، میفگن، ببند بر فتراک  
  کنون اگر نرسی، کی رسی به فریادم؟ مرا که جان به لب آمد کجا برم تریاک؟  
  دلم که آینه‌ای شد، چرا نمی‌تابد درو رخ تو؟ همانا که نیست آینه پاک  
  چو آفتاب بهر ذره می‌نماید رخ ولیک چشم عراقی نمی‌کند ادراک