فخرالدین عراقی (غزلیات)/بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش
ظاهر
بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش | ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش | |||||
سر زلف او بگیرم، لب لعل او ببوسم | به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگش | |||||
سخن دهان تنگش بود ار چه خوش، ولیکن | نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش | |||||
چون نبات میگدازم، همه شب، در آب دیده | به امید آنکه یابم شکر از دهان تنگش | |||||
بروم، ز چشم مستش نظری تمام گیرم | که بدان نظر ببینم رخ خوب لاله رنگش | |||||
چو کمان ابروانش فکند خدنگ غمزه | چه کنم که جان نسازم سپر از پی خدنگش؟ | |||||
زلبش عناب، یارب، چه خوش است!صلح اوخود | بنگر چگونه باشد؟ چو چنین خوش است جنگش | |||||
دلم آینه است و در وی رخ او نمینماید | نفسی بزن، عراقی، بزدا به ناله زنگش |