فخرالدین عراقی (غزلیات)/بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
ظاهر
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی | گره از کار فروبستهی ما بگشایی | |||||
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی | گذری کن که خیالی شدم از تنهایی | |||||
گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو | من به جان آمدم اینک تو چرا مینایی | |||||
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال | عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی | |||||
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب | به که بینم که تویی چشم مرا بینایی | |||||
پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید | جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی | |||||
جز تو اندر نظرم هیچ کسی میناید | وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی | |||||
گفتی از لب بدهم کام عراقی روزی | وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی |