فخرالدین عراقی (غزلیات)/به خرابات شدم دوش مرا بار نبود
ظاهر
به خرابات شدم دوش مرا بار نبود | میزدم نعره و فریاد ز من کس نشنود | |||||
یا نبد هیچ کس از بادهفروشان بیدار | یا خود از هیچ کسی هیچ کسم در نگشود | |||||
چون که یک نیم ز شب یا کم یا بیش برفت | رندی از غرفه برون کرد سر و رخ بنمود | |||||
گفت: خیر است، درین وقت تو دیوانه شدی | نغز پرداختی آخر تو نگویی که چه بود؟ | |||||
گفتمش: در بگشا، گفت: برو، هرزه مگوی | تا درین وقت ز بهر چو تویی در که گشود؟ | |||||
این نه مسجد که به هر لحظه درش، بگشایند | تا تو اندر دوی، اندر صف پیش آیی زود | |||||
این خرابات مغان است و درو زندهدلان | شاهد و شمع و شراب و غزل و رود و سرود | |||||
زر و سر را نبود هیچ درین بقعه محل | سودشان جمله زیان است و زیانشان همه سود | |||||
سر کوشان عرفات است و سراشان کعبه | عاشقان همچو خلیلند و رقیبان نمرود | |||||
ای عراقی، چه زنی حلقه برین در شب و روز؟ | زین همه آتش خود هیچ نبینی جز دود |