فخرالدین عراقی (غزلیات)/بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
ظاهر
بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد | شور در دیوانگان نتوان نهاد | |||||
های و هویی در فلک نتوان فکند | شر و شوری در جهان نتوان نهاد | |||||
چون پریشانی سر زلفت کند | سلسله بر پای جان نتوان نهاد | |||||
چون خرابی چشم مستت میکند | جرم بر دور زمان نتوان نهاد | |||||
عشق تو مهمان و ما را هیچ نه | هیچ پیش میهمان نتوان نهاد | |||||
نیم جانی پیش او نتوان کشید | پیش سیمرغ استخوان نتوان نهاد | |||||
گرچه گهگه وعدهی وصلم دهد | غمزهی تو، دل بر آن نتوان نهاد | |||||
گویمت: بوسی به جانی، گوییم: | بر لبم لب رایگان نتوان نهاد | |||||
بر سر خوان لبت، خود بیجگر | لقمهای خوش در دهان نتوان نهاد | |||||
بر دلم بار غمت چندین منه | برکهی کوه گران نتوان نهاد | |||||
شب در دل میزدم، مهر تو گفت: | زود پابر آسمان نتوان نهاد | |||||
تا تو را در دل هوای جان بود | پای بر آب روان نتوان نهاد | |||||
تات وجهی روشن است، این هفتخوان | پیش تو بس، هشت خوان نتوان نهاد | |||||
ور عراقی محرم این حرف نیست | راز با او در میان نتوان نهاد |