فخرالدین عراقی (غزلیات)/با پرتو جمالت برهان چه کار دارد؟
ظاهر
با پرتو جمالت برهان چه کار دارد؟ | با عشق زلف و خالت ایمان چه کار دارد؟ | |||||
با عشق دلگشایت عاشق کجا برآید؟ | با وصل جانفزایت هجران چه کار دارد؟ | |||||
در بارگاه دردت درمان چه راه یابد؟ | با جلوهگاه وصلت هجران چه کار دارد؟ | |||||
با سوز بیدلانت مالک چه طاقت آرد؟ | با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟ | |||||
گرنه گریخت جانم از پرتو جمالت | در سایهی دو زلفت پنهان چه کار دارد؟ | |||||
چون در پناه وصلت افتاد جان نگویی: | هجری بدین درازی با جان چه کار دارد؟ | |||||
گر در خورت نیابم، شاید، که بر سماطت | پوسیده استخوانی بر خوان چه کار دارد؟ | |||||
آری عجب نباشد گر در دلم نیابی | در کلبهی گدایان سلطان چه کار دارد؟ | |||||
من نیز اگر نگنجم در حضرتت، عجب نیست | آنجا که آن کمال است نقصان چه کار دارد؟ | |||||
در تنگنای وحدت کثرت چگونه گنجد | در عالم حقیقت بطلان چه کار دارد؟ | |||||
گویند نیکوان را نظارگی نباید | کانجا که درد نبود درمان چه کار دارد؟ | |||||
آری، ولی چو عاشق پوشید رنگ معشوق | آن دم میان ایشان دربان چه کار دارد؟ | |||||
جایی که در میانه معشوق هم نگنجد | مالک چه زحمت آرد؟ رضوان چه کار دارد ؟ | |||||
هان! خسته دل عراقی، با درد یار خو کن | کانجا که دردش آمد درمان چه کار دارد؟ |