فخرالدین عراقی (غزلیات)/ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا
ظاهر
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا | گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا | |||||
دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما | بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟ | |||||
شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟ | نعره زد جانم که: ای مسکین، بقا بادا تو را | |||||
دوستان را زار کشتی ز آرزوی روی خود | در طریق دوستی آخر کجا باشد روا؟ | |||||
بود دل را با تو آخر آشنایی پیش ازین | این کند هرگز؟ که کرد این آشنا با آشنا؟ | |||||
هم چنان در خاک و خون غلتانش باید جان سپرد | خستهای کامید دارد از نکورویان وفا | |||||
روز و شب خونابهاش باید فشاندن بر درت | دیدهای کز خاک درگاه تو جوید توتیا | |||||
دل برفت از دست وز تیمار تو خون شد جگر | نیم جانی ماند و آن هم ناتوانی، گو بر آ | |||||
از عراقی دوش پرسیدم که: چون است حال تو؟ | گفت: چون باشد کسی کز دوستان باشد جدا؟ |