فخرالدین عراقی (غزلیات)/ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم
ظاهر
ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم | باری، بیا که جان را در پای تو فشانم | |||||
این هم روا ندارم کایی برای جانی | بگذار تا برآید در آرزوت جانم | |||||
بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت | بی روی خوبت آخر تا چند زنده مانم؟ | |||||
دارم بسی شکایت چون نشنوی چه گویم؟ | بیهوده قصهی خود در پیش تو چه خوانم؟ | |||||
گیرم که من نگویم لطف تو خود نگوید: | کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟ | |||||
ای بخت خفته، برخیز، تا حال من ببینی | وی عمر رفته، بازآ، تا بشنوی فغانم | |||||
ای دوست گاهگاهی میکن به من نگاهی | آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم | |||||
بر من همای وصلت سایه از آن نیفکند | کز محنت فراقت پوسیده استخوانم | |||||
ای طرفهتر که دایم تو با منی و من باز | چون سایه در پی تو گرد جهان دوانم | |||||
کس دید تشنهای را غرقه در آب حیوان | جانش به لب رسیده از تشنگی؟ من آنم | |||||
زان دم که دور ماندم از درگهت نگفتی: | کاخر شکستهای بد، روزی بر آستانم | |||||
هرگز نگفتی، ای جان، کان خسته را بپرسم | وز محنت فراقش یک لحظه وارهانم | |||||
اکنون سزد ، نگارا، گر حال من بپرسی | یادم کنی، که این دم دور از تو ناتوانم | |||||
بر دست باد کویت بوی خودت فرستی | تا بوی جان فزایت زنده کند روانم | |||||
باری، عراقی این دم بس ناخوش است و در هم | حال دلش دگر دم، تا چون شود، چه دانم؟ |