فخرالدین عراقی (غزلیات)/ای دل، بنشین چو سوکواری
ظاهر
ای دل، بنشین چو سوکواری | کان رفت که آید از تو کاری | |||||
وی دیده ببار اشک خونین | بی کار چه ماندهای تو، باری؟ | |||||
وی جان، بشتاب بر در دوست | چون نیست جز اوت هیچ یاری | |||||
گو: آمدهام به درگه تو | تا در نگری به دوستداری | |||||
گر بپذیرم: اینت دولت | ور رد کنی، اینت خاکساری | |||||
نومید چگونه باز گردد | از درگه تو امیدواری؟ | |||||
یاد آر ز من، که بودم آخر | در بندگی تو روزگاری | |||||
چون از تو جدا فکندم ایام | ناکام شدم به هر دیاری | |||||
بیروی تو هر گلی که دیدم | در دیدهی من خلید خاری | |||||
بیبوی خوشت نیایدم خوش | بوی خوش هیچ نوبهاری | |||||
بی دوست، که را خوش آید آخر | بوی گل و رنگ لاله زاری؟ | |||||
و اکنون که ز جمله ناامیدم | بی روی تو نیستم قراری | |||||
دریاب، که ماندهام به ره در | در گردن من فتاده باری | |||||
بشتاب، که بر درت گدایی است | مانا که عراقی است، آری |