فخرالدین عراقی (غزلیات)/امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
ظاهر
امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد | وز یار چنان پر شد کاغیار نمیگنجد | |||||
در چشم پر آب من جز دوست نمیآید | در جان خراب من جز یار نمیگنجد | |||||
این لحظه از آن شادم کاندر دل تنگ من | غم جای نمیگیرد، تیمار نمیگنجد | |||||
این قطرهی خون تا یافت از لعل لبش رنگی | از شادی آن در پوست چون نار نمیگنجد | |||||
رو بر در او سرمست، از عشق رخش، زیراک: | در بزم وصال او هشیار نمیگنجد | |||||
شیدای جمال او در خلد نیرامد | مشتاق لقای او در نار نمیگنجد | |||||
چون پرده براندازد عالم بسر اندازد | جایی که یقین آید پندار نمیگنجد | |||||
از گفت بد دشمن آزرده نگردم، زانک: | با دوست مرا در دل آزار نمیگنجد | |||||
جانم در دل میزد، گفتا که: برو این دم | با یار درین جلوه دیار نمیگنجد | |||||
خواهی که درون آیی بگذار عراقی را | کاندر طبق انوار اطوار نمیگنجد |