فخرالدین عراقی (غزلیات)/آه، به یکبارگی یار کم ما گرفت!
ظاهر
آه، به یکبارگی یار کم ما گرفت! | چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت | |||||
بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر | نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت | |||||
دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل | غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟ | |||||
دیدهی گریان مگر بر جگر آبی زند؟ | کاتش سودای او در دل شیدا گرفت | |||||
خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش | لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت | |||||
دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد | جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت | |||||
هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت | کز همه واماندهای، هیچکسی را گرفت | |||||
هیچ کسی در جهان یار عراقی نشد | لاجرمش عشق یار، بیکس و تنها گرفت |