فخرالدین عراقی (ترکیبات)/چون ننالم؟ چرا نگریم زار؟
ظاهر
چون ننالم؟ چرا نگریم زار؟ | چون نمویم؟ که مینیابم یار | |||||
کارم از دست رفت و دست از کار | دیده بینور ماند و دل بییار | |||||
دل فگارم، چرا نگریم خون؟ | دردمندم، چرا ننالم زار؟ | |||||
خاک بر فرق سر چرا نکنم؟ | چون نشویم به خون دل رخسار؟ | |||||
یار غارم ز دست رفت، دریغ! | ماندم، افسوس، پای بر دم مار | |||||
آفتابم ز خانه بیرون شد | منم امروز و وحشت شب تار | |||||
حال بیچارهای چگونه بود؟ | رفته از سر مسیح و او بیمار | |||||
خود همه خون گریستی بر من | بودی ار دوستی مرا غمخوار | |||||
روشنایی ده رفت، افسوس! | منم امروز و دیدهای خونبار | |||||
آن چنانم که دشمنم چو بدید | زار بگریست بر دل من، زار | |||||
خاطر عاشقی چگونه بود | هم دل از دست رفته، هم دلدار؟ | |||||
سوختم ز آتش جدایی او | مرهمم نیست جز غم و تیمار | |||||
روز و شب خون گریستی بر من | بودی ار چشم بخت من بیدار | |||||
کارم از گریه راست مینشود | چه کنم؟ چیست چارهی این کار؟ | |||||
دلم از من بسی خرابتر است | خاطرم از جگرم کبابتر است | |||||
دوش پرسیدم از دل غمگین: | بیرخ یار چونی، ای مسکین؟ | |||||
دل بنالید زار و گفت: مپرس | چه دهم شرح؟ حال من میبین | |||||
چون بود حال ناتوان موری | که کند قصد کعبه از در چین؟ | |||||
زیر چنگ آردش دمی سیمرغ | بردش برتر از سپهر برین | |||||
باز سیمرغ بر پرد به هوا | ماند او اندر آن مقام حزین | |||||
منم آن مور، آنکه سیمرغم | مرغ عرش آشیان سدره نشین | |||||
آنکه کرد از قفس چنان پرواز | کاثرش در نیافت روحالامین | |||||
چون به گردش نمیرسد جبریل | چه عجب گر نماندش او به زمین؟ | |||||
زیبد ار بفکند قفس سیمرغ | بیصدف قدر یافت در ثمین؟ | |||||
چون نگنجید زیر نه پرده | شد، سراپرده زد به علیین | |||||
از حدود صفات بیرون شد | وندر اقطار ذات یافت مکین | |||||
او روان کرده سوی رضوان انس | ما ز شوقش تپان چون روحالقدس | |||||
شاید ار شود در جهان فکنیم | گریه بر پیر و بر جوان فکنیم | |||||
رستخیزی ز جان برانگیزیم | غلغلی در همه جهان فکنیم | |||||
بر فروزیم آتشی ز درون | شورشی در جهانیان فکنیم | |||||
سنگ بر سینه لحظه لحظه زنیم | خاک بر سر، زمان زمان فکنیم | |||||
آب حسرت روان کنیم از چشم | سیل خون در حصار جان فکنیم | |||||
غرق خونیم، خیز تا خود را | زین خطرگاه بر کران فکنیم | |||||
قدمی بر هوا نهیم، مگر | خویشتن را بر آسمان فکنیم | |||||
از پی جست و جوی او نظری | در ریاضات خوش جنان فکنیم | |||||
ور نیابیم در مکان او را | خویشتن را به لامکان فکنیم | |||||
مرکب عشق زیر ران آریم | رخت از آن سوی کن فکان فکنیم | |||||
پس در آن بارگاه عزت و ناز | عرضه داریم از زبان نیاز | |||||
کان تمنای جان حیران کو؟ | آرزوی دل مریدان کو؟ | |||||
ما همه عاشقیم و دوست کجاست؟ | دردمندیم جمله ، درمان کو؟ | |||||
گرد میدان قدس بر گردیم | کاخر آن شهسوار میدان کو؟ | |||||
بر رسیم از مواکب ارواح | کای ندیمان خاص، سلطان کو؟ | |||||
پیش مرغان عرش لابه کنیم | کاخر این تخت را سلیمان کو؟ | |||||
شاهباز فضای قدس کجاست؟ | آفتاب سپهر عرفان کو؟ | |||||
پرتو آفتاب سر قدم | در سر این حدوث تابان کو؟ | |||||
چند اشارت خود، صریح کنیم: | غوث دین، قطب چرخ ایمان کو؟ | |||||
مطلع نور ذوالجلال کجاست؟ | مشرق قدس فیض سبحان کو؟ | |||||
خاتم اولیاء امام زمان | مرشد صدهزار حیران کو؟ | |||||
صاحب حق، بهای عالم قدس، | زکریا، ندیم رحمان کو؟ | |||||
چه عجب گر به گوش جان همه | آید از سر غیب این کلمه | |||||
کین دم آن سرور شما با ماست | زانکه امروز دست او بالاست | |||||
دست او در یمین لم یزل است | رتبتش برتر ازو قیاس شماست | |||||
منزلش صحن قاب قوسین است | مجلس او رباط او ادنیست | |||||
در هوای هویتش جولان | در سرای حقیقتش ماویست | |||||
هر دو عالم درون قبضهی اوست | بار او در درون صفهی ماست | |||||
گوهر «کل من علیها فان» | در کف آشنای بحر بقاست | |||||
گرچه در جای نیست، لیک ز لطف | هر کجا کان طلب کنی آنجاست | |||||
دیده باید که جان تواند دید | ورنه او در همه جهان پیداست | |||||
در جهان آفتاب تابان است | عیب از بوم و دیدهی اعمیست | |||||
هر که خواهد که روی او بیند | گو: ببین روی جان، اگر بیناست | |||||
دیدهی روح بین به دست آرید | گرتان آرزوی مولاناست | |||||
آنکه او را میان جان جوییم | چون نیابیم، ذکر او گوییم | |||||
ای گرفته ولایت از تو نظام | چون نبوت به مصطفی شده تام | |||||
دیدهی مصطفی به تو روشن | شادمان از تو انبیای کرام | |||||
هم تو مطبوع اولیا به قدم | هم تو مبعوث انبیا به مقام | |||||
دل ابدال چاکر تو ز جان | جان اوتاد از دو دیده غلام | |||||
بیتو ما بیمراد مانده و تو | یافته از مراد خود همه کام | |||||
هیچ باشد که از فراموشی | یاد آری در آن خجسته مقام؟ | |||||
چه شود گر کند در آن حضرت | ناقصی را عنایت تو تمام؟ | |||||
چه کم آید که از سخاوت تو | کار بیچارهای شود به نظام؟ | |||||
ای رخت تاب آفتاب ازل | روشن از تو قصور دار سلام | |||||
ذره بیتاب مهر چون باشد؟ | هم چنانیم بیرخت و سلام | |||||
گرچه سهل است این ثنا: بنیوش: | مهری از لطف، عیب ذره بپوش | |||||
بر تو انوار حق مقرر باد | حسن او بر تو هردم اظهر باد | |||||
به تجلی ذات، طلعت تو | چون دلت، لحظه لحظه انور باد | |||||
در طربخانهی وصال قدم | هر زمانت سرور دیگر باد | |||||
ز انعکاس صفای آب رخت | منظر قدسیان منور باد | |||||
وز نسیم ریاض انفاست | جان روحانیان معطر باد | |||||
به جمالت، که مجمع حسن است | دیدهی جان ما منور باد | |||||
هر سعادت که حاصل است تو را | دوستان تو را میسر باد | |||||
هفت فرزند تو، که اوتادند، | هر یک غوث هفت کشور باد | |||||
قطبشان صدر صفهی ملکوت | که مقامش ز عرش برتر باد | |||||
بر سر کوی هر یکی گردون | چون عراقی کمینه چاکر باد | |||||
دوحهی روضهی منور تو | رشک گلزار خلد ازهر باد |