فخرالدین عراقی (ترکیبات)/عشق ار به تو رخ عیان نماید
ظاهر
عشق ار به تو رخ عیان نماید | در آینهی جهان نماید | |||||
این آینه چهرهی حقیقت | هر دم به تو رایگان نماید | |||||
یک دایره فرض کن جهان را | هر نقطه ازو میان نماید | |||||
این دایره بیش نقطهای نیست | لیکن به نظر چنان نماید | |||||
رو نقطهی آتشی بگردان | تا دایرهای روان نماید | |||||
این نقطه ز سرعت تحرک | صد دایره هر زمان نماید | |||||
این نقطه به تو شهادت و غیب | هم ظاهر و هم نهان نماید | |||||
آن نقطه به تو کمال مطلق | در صورت این و آن نماید | |||||
آن سرعت دور نقطه دایم | ساکن به یکی مکان نماید | |||||
هر لمحه به تو کمال هستی | در کسوت ناقصان نماید | |||||
آن نقطه بیان کنم چه چیز است | هر چند تو را گمان نماید | |||||
آن نقطه بدان که ظل نور است | کان نور ورای جان نماید | |||||
آن نور دل پیمبر ماست | اکنون به تو حق عیان نماید | |||||
آن بحر محیط بیکرانه | و آن نور بسیط جاودانه | |||||
آن بحر، که موج اوست دریا | و آن نور، که ظل اوست اشیا | |||||
نوری که جمال جمله هستی | از تاب جمال اوست پیدا | |||||
اول ز پی نظارهی او | شد عین همه جهان مهیا | |||||
و آخر هم آفتاب رویش | شد صورت جسم و جان هویدا | |||||
او روی حق است و عین حق نیز | بل عین حقیقت است و اعلا | |||||
دریاب، که اوست اسم اعظم | زو گشت عیان صفات و اسما | |||||
آن ذات که حق بود صفاتش | او را بنگر، چه باشد اسما؟ | |||||
اسمی که بود صفات او حق | بنگر که چه باشدش مسما | |||||
و آن نور که حق بدو توان دید | باشد همه والضحی و طاها | |||||
فیالجمله کمال صورت اوست | آیینهی ذات حق تعالی | |||||
در آینه مصطفی چه بیند؟ | جز حسن و جمال ذات والا | |||||
کو عاشق روی حق؟ بیا گو | بنگر رخ خوب مصطفی را | |||||
در صورت او حق ار ندیدی | اینجا به یقین ببینی آنجا | |||||
در صورت شرح او عراقی | چون دید حقیقت آشکارا | |||||
امید که از شفاعت او | حاصل شودش کلام اعلی | |||||
تا هر نفسی به دیدهی حق | بینند همه جمال مطلق |