فخرالدین عراقی (آغاز کتاب)/چون سکندر ز منزل عادات
ظاهر
چون سکندر ز منزل عادات | شد مسافر به عزم آب حیات | |||||
اندر آن عزم و آن طلب، بانی | بود با او حکیم یونانی | |||||
نیز گویند کو وزیرش بود | در قضایای ناگزیرش بود | |||||
کرد ارسطو بر سکندر یاد | که: شه ما همیشه باقی باد | |||||
چون مسخر شده است باد تو را | تا جهان است عمر باد تو را | |||||
چون سکندر ازو شنید دعا | گفت در پاسخش که : ای دانا | |||||
این دعایی است معتبر، لیکن | ای دریغا! که هست ناممکن | |||||
به سکندر چنان نمود حکیم | که: بمانی تو در زمانه مقیم | |||||
هر که بد شد فعال او «قدمات» | که نکو نام یابد آب حیات | |||||
نیست مخلوق آنکه دایم زیست | هر که باقی است ذکر او باقی است | |||||
عاقل از پایهی معانی دهر | کی خورد آب زندگانی دهر؟ | |||||
هر که او نیک نامی اندوزد | در جهان کسوت بقا دوزد | |||||
هر که را علم و ملک و دین باشد | عین آب حیات این باشد | |||||
مصطفی گفت و یاد میگیرند: | در جهان ممنان نمیمیرند | |||||
سرمهای کش ز خاک کوی حبیب | و آب حیوان طلب ز جوی حبیب | |||||
التفاتی بکن به مجلس ناز | نفسی شو به آستان نیاز | |||||
بندگانت پرند، حر بطلب | هست دریا بر تو، در بطلب | |||||
خاطرم در این معانی سفت | نکتهای بس مفید و موجز گفت | |||||
از کم و بیش و از پس و پیشی | آخر است آنکه اول اندیشی |